The Lulubi is the name of a country probably located in southern Kurdistan in Iran, first appearing in Sumerian texts. The only known word from the Lulubi language is ki-ú-ru-um = Akkadian ilu “god”, which has Proto-Indo-Aryan roots. The palatalized velar ki in Sanskrit is written as Ś and as S in Avestan. This word can be rewritten as Ś-ú-ru-um or S-ú-ru-um, and by removing the Akkadian suffix -um, it becomes Ś-ú-ru, derived from the Proto-Indo-Aryan Śū́ra, meaning “strong, powerful, hero, warrior” (EWAi 650). It compares to Sanskrit śūra and Avestan sūra, which share a common root with Ancient Greek κύριος (= kúrios) “lord, master” (IEW 592). Therefore, we can refer to the Proto-Indo-European k̑ū-ro-s “strong, hero” (IEW 592). In a broader sense, it can connote something powerful or strong, reflecting the divine authority and strength associated with gods or lords. In the Avesta, sūra is applied to the Yazatas as well. In fact, this Lulubi word is the centumized form of the word Śū́ra, which occasionally occurs in Iranian languages; for example, the Avestan sara “head” transforms into Farsi kalle. The language of the Iranian-descent Gutian people is a prominent example of this phonetic transformation. Additionally, in ancient Near Eastern languages, the vowels a, u, and i are changeable. Hence, we have the Sanskrit sūri “a lord, chief (also of gods)” (SED 1244b) and Kassite Šuri. The use of sūra in ancient names is not uncommon and rare: šurakka in Nuzi tablets, šunaššura “grown hero” the Iranian-descended king of Kizzuwatna, etc.
Dedicated to my esteemed professor, the late Dr. Derakhshani.
با سلام دوباره ای کاش در همون سایت کتابناک بحث پیش می رفت چون حدسی هم می زدم که بنا برکتاب دانشنامه کاشان جناب جهانشاه درخشانی مطلبتون رو آورید همین جا اگر تمایل داشتید بحث پیش بره
پاسخحذفسلام.
حذفمدتی است که در آنجا بحثی نداشتم و نخواهم داشت. بله، مهمترین پژوهش بر رد فرضیه کوچ همان است که مرحوم استاد انجام دادهاند. در بخشی از نتایج زبانشناسی، به کار پژوهشگران باختری نیز استناد شده است. نسخههای آلمانی از پژوهشِ ایشان که زودتر منتشر شد و من نخستین بار با آنها آشنا شدهام، به دست برخی از محافل اروپایی و ارمنستان رسید و با نتایجِ آنها مخالفتی نشد. اگرچه، بنده با نوشتن یک سری از واژهها و نامها از سوی ایشان مخالفم و دقیق نوشته نشدهاند؛ یعنی مصوتها درست نویسهگردانی نشدهاند یا گاهی نامها به گونۀ شکسته نوشته شدهاند.
بنده نیز دو پژوهش در دست دارم که در بردارنده شواهد بیشتری است. همین واژه لولوبی که استاد به آن اشاره نکردهاند، تا جایی که من میدانم، یک دلیل دیگر بر تبار لولوبیها است. همچنین چند واژه از زبانهای گوتی و کاسی، انبوه دیگری از واژههای هندیوایرانی کهن در کهنترین زبانهای خاور نزدیک مورد بررسی قرار داده شده است.
پژوهشگران اروپایی که اشاره کردید، - نه همه آنها - تنها به مسیرهای فرضی که مورد اختلاف آنها نیز هست، استناد کردهاند، بیآنکه شواهد فراوان زبانشناسی موجود در کهنترین زبانهای خاور نزدیک را مورد توجه قرار دهند. سرزمین ایران خاستگاهِ ایرانیان است و وارونۀ آنچه که در زبان هندی کهن و یونانی کهن میبینیم، هیچ گواهی از زبانهای بیگانۀ قومهای فرضی پیش از ایرانیان در زبان کهنی مانند اوستا دیده نمیشود.
البته من فکر نمی کنم از کار ایشون استقبال شده باشه چون در آثار مهمی که چاپ شده در این بیست سال من ارجاعی ندیدم نکات در مورد اون زیاده ولی نمونه مثلا ایشون هیکسوس های حاکم در مصر رو قوم ایرانی هخا؟ می دونه که رفتن در مصر و حکومت کردن و خب این منسوخ شده حتی همون زمانی که کتاب تالیف شده یا مثلا پنج هزار سال پیش در دشت کویر دریاچه خیلی بزرگی بوده(برای این که بحثش رو در مورد هزاره سوم قبل میلاد پیش ببره) که حالا به ابن مقفع ارجاع داده شده و من ندیدم پژوهش دانشگاهی که موید این باشه هر چند در زمانهای خیلی دورتر این دریاچه بوده ولی جالبه از طرفی در همون مقطع گفته شده سوریه کویری بوده که حالا این هم چیز عجیبی هست گویا تغییرات آب و هوایی فقط منطقه ایران رو دستخوش دگرگونی کرده ریشه یابی کلمات هم که جهت دارمثلا هر جا کلمه ای کاس یا کاش یا نزدیک به این ها داشته مربوط به کاسی ها بوده که خیلی بدون احتیاط هست با توجه به نتایج باستان شناسی و بحث زبانی پژوهشگران در مورد کوچ نظر دادن حالا شاید عده ای بگن از ایران به اروپا و هند جمعیت به صورت قابل توجه رفته چنانچه در هند هم عده ای میگن از هند رفته اما عموما روی محدوده سیبری تا شمال قفقاز یا آناتولی نظر دارن که از اونجا جمعیت کوچ کرده بحث زبان اوستایی هم مگر کل جمعیت ایرانی به اوستایی تکلم میکرده به آشنا بودن با این زبان کاری ندارم مثلا پارسی باستان وام واژه داده و گرفته چون با اداره کشور و تبادلات با همسایگان به صورت جدی روبرو بوده ولی این که مردمان اوستایی چه زمانی بودن و چقدر با اقوام دیگه تبادل داشتن نمیشه چیزی زیاد گفت چنانچه مری بویس اشاره میکنه در گاهان چیزی از شهر یا بازرگانی دیده نمیشه ولی باز با این وجود دیوید آنتونی در کتاب معروف خودش The Horse, the Wheel, and Language در ص 454 میگه : "The deity name Indra and the drug-deity name Soma, the two central elements of the religion of the Rig Veda, were non-Indo-Iranian words borrowed in the contact zone"
پاسخحذفشوربختانه پژوهش ارزندۀ ایشان گمنام مانده است و همچنان کسی از کارهای ایشان خبر ندارد. دربارۀ پژوهشهایی که به زبان فارسی انجام شده نظری ندارم؛ چون منابعی که من میخوانم به زبانهای اروپایی است. دربارۀ تبار ایرانی هیکسوس که در زبان مصری مفهوم «آسیایی» را نیز به خود گرفته، به اندازۀ کافی شواهد به دست داده است و باید دید که چه کسی و برپایۀ چه شواهد تاریخی، زبانی و نگارهگری منسوخ دانسته است؟ کویرهای ایران زمانی دریاچه بودند و آثار تمدنها در کنار یا درون کویرها نشان از فراوانی آب و رودخانه در آن پهنهها دارد. این محدود به کویرها نمیشود و در شمال ایران آثاری از استخوان فوکها و صدفهای دریایی در نزدیکی غارهای کوهستان دیده میشود که با کرانۀ امروزی دریای مازندران بسیار فاصله دارند. با وجود همچین پژوهشی، چرا باید همچنان از «فرضیۀ کوچ» سخن بگوییم؟ این مسئله یکسر منتفی است.
حذفچنین سنّت نامگذاریای در میان قوم کاس مرسوم بوده است. مرحوم استاد این پژوهش را در رد فرضیۀ کوچ و آغازی برای پژوهشهای پسینتر نوشتهاند و نوشتن مفصل و جداگانه دربارۀ هر کدام از تیرههای ایرانی را به پژوهشهای آینده واگذار کرده بودند که شوربختانه فوت کردن. از ایشان دستنوشتههایی به جای مانده و اگر کسی بنشیند و آنها را ویرایش و منتشر کند، بسیار سودمند خواهد بود.
زبان اوستایی که نام آغازینش را نمیدانیم و با توجه به این که کتاب اوستا را به این زبان نوشتهاند و با نام این کتاب شناخته میشود، بسیار کهنتر از زبان پارسی باستان است. البته نامهای فردی جدای از این جُستار است. در اون پژوهش اشارههایی به زمانِ مردم دورۀ این زبان شده است و باید آن را در نیمۀ نخست هزارۀ دوم پ.م جای داد که همزمان با نگارش نخستین دفتر رِگویدَه است. از بلخ تندیس اشرافی زنی از هزارۀ دوم پ.م به جای مانده و نشان میدهد که این پهنه پادشاهی و دربار داشتند. اگرچه گاهان میتواند در جاهایی سودمند باشد، اما نمیتوان «مطلقاً» بر آن تکیه کرد؛ همانگونه که اوستای نو سند بسیار خوبی است، اما برای شناسایی آریاییان باختری بسنده نیست و بلکه گمراهکننده است. باید آن را با شواهد دیگری نیز همراه کرد. من پارهای از نوشتههای پژوهشگران هند را نیز خواندهام و حقیقتاً چیزی دستگیر من نشد. اگرچه فرضیههای دلکشی دادهاند، اما شواهد محکمی برای اثباتش به دست ندادهاند.
آنتونی ادعای تازهای نکرده و در گذشته چنین گمانی دربارۀ اِندرَه شده بود که با مخالفتهایی نیز رو به رو شد. سومَه که برگرفته از سَوْ به معنی «فشردن» است.
با سلامی دوباره و مزاحمت دوباره من هم منظورم کتب غربی بود درباره هیکسوس مقاله https://pmc.ncbi.nlm.nih.gov/articles/PMC7363063/ رو قرار میدم این که دریاچه بوده یک مساله است این که در هزاره سوم هم آیا این دریاچه بوده مساله دیگه هست که ایشون در این مورد به جایی رفرنس نداده و با این ها نمیشه فرضیه کوچ رو باطل کرد من متوجهم کاسی ها چنین رسمی داشتن ولی هر جا هم ما چنین چیزی دیدم آیا میتونیم به اونها ارتباط بدیم ؟ مثلا با این حساب فوکاس امپراتور بیزانس رو میشه به اونها مربوط کرد متوجهم زبان اوستایی گاهانی بسیار کهن هست ولی آیا زبان همه اقوام ایرانی بوده ؟ یا همه اون اقوام قبل از فرآیند زرتشتی شدن با اون آشنایی داشتن ؟ حالا بحث زمانی اون در هزاره دوم که نیمه اول یا دوم هست بحث برانگیزه اما در مورد پیکره هم لزوما به اقوام هندو ایرانی مربوط نیست فکر کنم یه مقدار در بحث واژه ها سوء برداشت شد در هر صورت کتاب آنتونی https://archive.org/details/horsewheelandlanguage/page/454/mode/2up صفحات 454 تا 456 اشاراتی به وام واژه ها داره و ایشون هم به زبانشناس شناخته شده ای ارجاع داده
پاسخحذفسلام بر شما.
حذفمنظور من در کل پژوهشهای ایرانشناسی است.
طبق معمول، نویسندگان مقالۀ نامبرده با پژوهش آن مرحوم آشنایی نداشتهاند و در این مقاله هیچ اشارهای به تایید یا رد آن نشده است که نشان از بیخبری آنها دارد.
واپسین دورۀ یخبندان از پیرامون چهارده هزار سال پیش آغاز و در پیرامون ده هزار سال پیش پایان مییابد. در پیرامون ۵۵۰۰ پ.م دورۀ گرم و مرطوب آغاز میشود که یخچالها پسنشینی میکنند و در ۴۰۰۰ تا ۳۵۰۰ سال پ.م به مرور بر میزان بارندگی تا ۵-۴ برابر میزان امروزی افزوده میشود. این شدت بارندگی به بالا آمدن سطح دریاها و دریاچههای درون ایران میانجامد، به گونهای که کویرها هم پُر از آب و مرز آبی خلیج فارس تا درون سومر و بخش زیادی از جنوب ایران کشیده شده بود. این دریاچهها در گذر زمان خشک و تمدنهای درون یا کنار آنها خاموش میشوند. تمدن سیلک کاشان در کنار دشت کویر، شهداد کرمان در کنار کویر لوت خشکترین پهنۀ ایران، شهرسوخته در بیابان خشک سیستان و دیگر تپههای باستانی. امروزه همچنان دریاچه و رودخانههای کوچکی در فلات مرکزی وجود دارد که یادگاری از آن دوران است، اگرچه دامنه و سطح آبشان بسیار کمتر از دوران باستان است. اشاره به رود و دریاچه کاشان در نوشتههای دورۀ میانه نشان میدهد که در زمانِ نگارش این گزارشها هنوز اثری از آنها بوده است. رسوبات کواترنری در شمال کاشان نیز همین را نشان میدهد. پرسش این است که آیا بود یا نبود یک دریاچه در فلات مرکزی ایران «فرضیۀ کوچ» را اثبات میکند؟ پاسخ روشن است: نه. اصلاً چه پیوندی با آن دارد؟ هیچ. تنها یک مسئلۀ جاینامشناسی است که آن هم اثباتپذیر است.
هر آنچه که دربارۀ شناسایی نام کاس که گاهی با پسوندهای -خِه و -خَه، پسوند تحبیبی -یَه، پسوند تأنیث -تو، پسوند -آنوم و جز آن آمده است، درست است و من چیز غیرمعقولی نمیبینم. کاسیها در پهنههای آن متنها حضور پویایی داشتند و در یکی از پژوهشهایم بیشتر به این جُستار خواهم پرداخت.
زبان همۀ مردم ایران نبوده، اما فهم آن برای دیگر تیرههای ایرانی نیز دشوار نبوده است. دگرگونی در زبانهای ایرانی بسیار کُند رخ میدهد. تنها تفاوتِ زبانهای ویدی و اوستایی در گویش است و گویشوران این دو زبان میتوانستند آنها را درک کنند. مردم ایرانی آن زمان در فهم زبانِ همتبارانِ خود دچار مشکل نمیشدند و این تا دورههای پسینتر ادامه داشته است؛ چنان که استرابون سخنی دربارۀ زبانهای ایرانی از پیشینیانِ خود بازگفت کرده است که تیرههای پارس، ماد، بلخ و سغد با تفاوت اندکی به یک زبان همسان سخن میگویند Strabo XV.2.8 (Eng. tr. by Jones).
با قیدهای «احتمالاً، شاید، به نظر... » نمیتوان فرضیۀ سست کوچ را ثابت کرد. در سرتاسر کارهای پژوهشگران پیشین که به فرضیۀ کوچ باور داشتهاند، این قیدها به فراوانی دیده میشود. پیشتر هم گفتهام که هندی کهن واژههای دخیل از زبانهای دیگر دارد، اما نام ایزد اِندرَه و سومَه که به دورۀ آریایی بر میگردد، از آنها نیست. ایرانیان کهن نقش مهمی در هلال حاصلخیز داشتهاند و ممکن نیست که واژههای مربوطه را از بیگانگان گرفته باشند (در یکی از پژوهشهایم مفصل بحث کردهام). چگونه ممکن است مردمی که اسب رامشده را در خاور نزدیک و میانه گسترش دادهاند، با خر و شتر آشنا نبودند و نام آنها را با وجود داشتن این حیوانات، از همسایههای خود گرفته باشند؟ حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که نام ایزد اِندرَه و سومَه و آن ۵۳ واژه دیگر هندیوایرانی نیست، آیا این دلیل بسندهای بر اثبات فرضیۀ کوچ ایرانیان به فلات ایران است که واژۀ بیگانهای از قومهای فرضی پیشایرانی در زبانشان دیده نمیشود، آن هم در برابر شواهد بسیار فراوان بر علیۀ آن؟ لوبُتسکی برای واژههای نامبرده ریشۀ بیگانه دانسته، اما با این حال ریشهیابیای پیشنهاد نمیکند.