‏نمایش پست‌ها با برچسب نوشته. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب نوشته. نمایش همه پست‌ها

۱۶/۰۴/۱۴۰۳

Ki-ú-ru-um: The only known Lullubian word

The Lulubi is the name of a country probably located in southern Kurdistan in Iran, first appearing in Sumerian texts. The only known word from the Lulubi language is ki-ú-ru-um = Akkadian ilu “god”, which has Proto-Indo-Aryan roots. The palatalized velar ki in Sanskrit is written as Ś and as S in Avestan. This word can be rewritten as Ś-ú-ru-um or S-ú-ru-um, and by removing the Akkadian suffix -um, it becomes Ś-ú-ru, derived from the Proto-Indo-Aryan Śū́ra, meaning “strong, powerful, hero, warrior” (EWAi 650). It compares to Sanskrit śūra and Avestan sūra, which share a common root with Ancient Greek κύριος (= kúrios) “lord, master” (IEW 592). Therefore, we can refer to the Proto-Indo-European k̑ū-ro-s “strong, hero” (IEW 592). In a broader sense, it can connote something powerful or strong, reflecting the divine authority and strength associated with gods or lords. In the Avesta, sūra is applied to the Yazatas as well. In fact, this Lulubi word is the centumized form of the word Śū́ra, which occasionally occurs in Iranian languages; for example, the Avestan sara “head” transforms into Farsi kalle. The language of the Iranian-descent Gutian people is a prominent example of this phonetic transformation. Additionally, in ancient Near Eastern languages, the vowels a, u, and i are changeable. Hence, we have the Sanskrit sūri “a lord, chief (also of gods)” (SED 1244b) and Kassite Šuri. The use of sūra in ancient names is not uncommon and rare: šurakka in Nuzi tablets, šunaššura “grown hero” the Iranian-descended king of Kizzuwatna, etc.



Dedicated to my esteemed professor, the late Dr. Derakhshani.


۰۹/۰۳/۱۴۰۳

مصوت کوتاه i

در گذشته، پژوهشگران ایران‌شناس باختری این مصوت کوتاه را به جای e نوشته‌اند که در زبان اوستایی و پهلوی باید به همین شیوه رعایت شود. در این‌جا چند مثال آورده می‌شود. نام Vištāspa که یکی شاه دودمان کیانی و پشتیبانِ زرتشت که در بلخ فرمانروایی می‌کرد، دیگری پدرِ داریوش یکم هخامنشی که در یونانی هُسْتاسْپیس نوشته‌اند¹. نوشتن درست این نام، وِشتاسپَه است و نه ویشتاسپَه. نمی‌دانم از چه زمان نوشتن این مصوت در این نام به این گونه مرسوم شده، تا آن‌جا که ذهنِ من یاری می‌دهد شاید از زمانِ مرحوم استاد ابراهیم پورداود. این نام پسین‌تر، پس از دگرگونی میان وِ- > گُ‍ ، به گُشتاسپ در آمد و این تبدیل آوایی چیزی است مرسوم. نام‌های اوستایی یِمَه Yima (جَمشید پیشدادی)، هِتاسپَه Hitāspa و جز آن نمونه‌های دیگری از این مصوت هستند². در زبان سَنسکریت نیز این مصوت کوتاه است و نباید «ی» نوشته شود؛ برای نمونه واژۀ سَنسکریت تِمِرَه timira «تاریک، سیاه». واژۀ تِمِرَش در زبانِ مردم ایرانی‌تبار کاسی که نامی برای اسب و رنگ اسب باشد، از همین بُنِ هندی‌وایرانی کهن برخاسته است که پسوند -ش بر پایانِ آن افزوده شده و با پسوند هندی‌واروپایی -شَّه یکسان است. این چیزی است که مرحوم استاد ایلرس در مقاله‌ای به زبان آلمانی به آن توجه داده است.

این مصوت را باید در زبان‌های کهن میان‌رودان (سامی خاوری و نیز سامی باختری) نیز رعایت کرد؛ برای نمونه واژۀ اَکَدی مَلِکوتو(م)  malikutu(m) «فرمانروایی (کردن)» که نباید مَلیکوتو(م) نوشت. همین واژه به گونه مَلِک در عربی دیده می‌شود. و نمونه‌های فراوان دیگر که بیش‌تر پژوهشگران و مترجمان ایرانی رعایت نمی‌کنند.


۱. حرفِ یونانی η در این نام نباید به ریختِ اشتباه هوستاسپِس یا هُستاسپِس نوشت! این حرف یاء مجهول است.

۲. برای ترجمه این نام‌ها، می‌توانید به کتاب نام‌های اوستایی (چاپ وین، ۱۹۷۷، نسخه آلمانی) از مرحوم استاد مایرهوفر رجوع کنید.

۰۸/۰۵/۱۴۰۲

نوشته: تور-بازو، فرماندار شهر زیلو

تور-بازو: فرماندار زیلو که از مصر به کنعان می‌رود و یکی از نامه‌های اِلعَمارنَه از کُشته شدنش در دروازۀ شهر خبر می‌دهد]۱[. برگرفته از اوستایی-سَنسکریت *تورَه «نیرومند، زورمند» و بازو: «دارای بازوهای زورمند، قوی‌بازو». نام تیرۀ ایرانی‌تبار تورانی (= اوستایی تورَه) که از تور پسر فریدون برآمده‌اند، در پیوند با همین ریشه‌یابی است. سنجیده شود با مفهوم نام اَمَزوکیس (پیرامون ۵۰۰ م) رهبر هون‌ها در قفقاز برگرفته از ایرانی کهن *اَمَه‌بازوکَه «دارای بازوهای نیرومند»[۲].

سر تا سر سوریه و فلسطین در هزارۀ دوم پیش از میلاد زیر نفوذ شهرداران و فرمانداران ایرانی‌تبار بود. بیش از نیمی از نام‌های نامه‌های اِلعَمارنَه که نامه‌نگاری‌های دیپلماتیک فرمانروایان مصر با والاتباران سوریه و فلسطین و دیگر سرزمین‌ها است، ریشۀ هندی‌وایرانی دارند و نگاره‌های که از ایشان در مصر بر جای مانده، تاییدی بر این تبار است که ویژگی و آرایش چهره‌شان به ایرانیان می‌ماند: موهای بلند، ریش بلند نوک‌تیز و پیشانی‌بند.

 

[1] Knudtzon 1915, Die El-Amarna-Tafeln, I: 871.

[2] Maenchen-Helfen 1970, “Iranian names of Huns”, in: W. B. Henning Memorial Volume., ed. by Mary Boyce and Ilya Gershevitch: 275


Turbazu: Der Statthalter von Zilu, der von Ägypten nach Kanaan reist und einen der Briefe von El-Amarna über seinen Tod am Stadttor meldet [1]. Der Name Tur-bazu leitet sich von den avestischen-sanskritischen Wörtern *Tura für "stark, mächtig" und Bazu für "mit starken Armen, kräftige Arme" ab. Der iranischstämmige Stamm der Turanier, deren Abstammung von Tur, dem Sohn von Freydun, stammt, ist mit dieser etymologischen Herkunft verbunden und leitet sich von dem avestischen Wort *Tura für "stark, mächtig" ab.

Vergleicht man es mit dem Konzept von Amazukēs, dem Anführer der Hunnen im Kaukasus, das von den alten Iranern abgeleitet ist  *ama-bāzuka 'Einer der starke Arme hat.[2] "


Dieser Text war eine Hommage an Prof. Manfred Mayrhofer (1926-2011).

۰۲/۰۱/۱۴۰۲

نوشته: ریشه‌یابی نام میشَک در عهد عتیق

در کتاب دانیال (باب یکم، بندهای یک تا هفت)، به یورشِ نَبوکَدنَصَّر به اورشَلیم و چپاول آن‌جا اشاره می‌شود. به فرمانِ این شاه، چهار تن از والاتباران یهودی را از میان اسیران برگرفتند که به آن‌ها زبان و دانشِ بابِلی بیاموزند تا به خدمت دربار گماشته شوند. در میان این چهار بَندی، به فردی به نام میشائیل(۱) برمی‌خوریم که وزیرِ نَبوکَدنَصَّر نام میشَک(۲) را به او داد. این نام آمیخته‌ای است از پسوند ایرانی -کَه و واژۀ اوستایی *مَیشَه(۳)، پارسی کهن مَیشَه(۴)، هندی کهن مِسَه(۵)، پَشتو مِژ و مَژ(۶)، پارسی میانه و فارسی نو میش(۷). از این رو، این نام می‌تواند به چَم «دارندۀ میش(ها)» باشد. در گِل‌نبشته‌های تخت جمشید چند نام با میش و قوچ آمیخته شده‌اند.

جِنسِن این نام را برگرفته ایزد میثْرَه (= سَنسکریت میتْرَه) می‌دانست که از دیدِ هجایی توجیه‌پذیر نمی‌نماید. دیگر ریشه‌یابی‌هایی که برای این نام به دست داده‌اند، خِرَدپذیر نیست.

 

.mishael.  (2) mêšak. (3) *maēša. (4) maiša. (5) meṣa. (6) mež, maž. (7) mēš

۲۱/۱۲/۱۴۰۱

نوشته: ریشه‌یابی نام اردبوریوس

اَردَبوریوس(۱) نام سه تن از فرماندهان بیزانسی از تبار مردم آلان (= گروهی از ایرانی‌تباران) به گزارشِ مارسِلینوس کُمِس: برگرفته از پارسی کهن *اَرتَه(۲) «راستی، درستی، سامان گیتی» برابر با پارسی میانه اَرد(۳) از بُنِ اوستایی اَشَه(۴) و اوستایی *بَیوَرِه(۵) «ده هزار» و پسین‌تر به پارسی میانه بیوَر. بر این پایه، اَردَبور(۶) یا اَردَبوریوس که با پسوند لاتین –us همراه شده است، در ریختِ *اَرتَه‌بَیوَرِه(۷)  به معنی «آن‌که اَرتَه‌اش فراوان است» می‌باشد.


Aρδαβούριος = Ardaburius. (2) *arta. (3) ard. (4) *aša. (5) *baēvare. (6) ardabur. (7) *arta-baēvare.

نوشته: ریشۀ ایرانی واژۀ لَکی سو

واژۀ لَکی سو(۱) «بامداد»:

چنین نمی‌نماید که این واژه دگرگون‌یافتۀ واژۀ عربی صبح باشد که در این‌جا "ب" به "و" در آمده است، چنان‌که گاهی در زبان‌های ایرانی چنین دگردیسی‌ای رخ می‌دهد. این واژه باید یادگاری از ایرانی کهن *سوری(۲) «بامداد، نیرومند» بوده باشد. سنجیده شود با فارسی سو(۳) «پرتو، روشنایی».

sū. (2) *sūri. (3) su.

۲۵/۱۱/۱۴۰۱

نوشته: ویرایشی بر برگردانِ نامی در کتابچۀ اِستِر

پیش‌تر که در جُستاری غیررسمی به نقد داستان اِستِر پرداختم و به ریشه‌یابی نامِ چند تن از افرادِ آن نیز اشاره کرده بودم. در زمان بازخوانیِ گِل‌نبشته‌های تختِ جمشید که در دورۀ داریوش یکم هخامنشی ثبت شده‌اند و به امور مالیاتی و پرداختِ دستمزدِ کارگران می‌پردازد، به نام ایرانی کهن هَمَه‌‌دَدَه(۱)]۱[ (= با نگارشِ ایلامی) برخوردم که من را به یادِ نامِ پدرِ هامان، یعنی هَمَداثَه(۲) انداخت. در آن جُستار، ریشۀ این نام را از اوستایی هَمَه‌داتَه(۳) «هم‌زاد» پنداشته‌ام که باید آن را به اَمَه‌داتَه(۴) به معنی «نیرومندزاده» ویرایش کنم. در نگارشِ ایلامیِ نام‌های ایرانی کهن، گاهی "اَ" به "هـ" در می‌آید و همین دگرگونی را در نگارشِ عِبری نام پدرِ هامان می‌بینیم. در ترجمۀ یونانی عهد عتیق، این نام به ریختِ اَمَداتِس(۵) نوشته شده است. چنان‌که برخی از پژوهشگران پنداشته‌اند، این نام پیوندی با برگردان‌های «ماه» یا «نوشیدنی هوم» یا «آن‌که قانون را بر هم می‌زند» ندارد.

 

[1] PF 1459; OnP 8.45.

Ha-ma-da-da = Hamadada; (2) Hammedatha; (3) *hama-dāta; (4) *ama-dāta; (5) ᾿Αμαδαθοῦ = Amadathes.

۱۵/۱۱/۱۴۰۱

نوشته: واژه‌ای هندی‌وایرانی در نبشته‌ای از سدۀ ۱۵ پ.م:

در گِل‌نبشته‌ای از سدۀ ۱۵ پیش از میلاد، میان ایدریمی(۱) پادشاه آلالاخ (= شمال سوریه) و پیلیَه(۲) پادشاه کیزّووَتْنَه(۳) (= در آناتولی) پیمان‌نامه‌ای مبنی بر بازگرداندنِ بردگانِ فراری انجام پذیرفت. در این پیمان‌نامه، چند بار از واژۀ مِشْتَه‌نو(۴) به کار رفته است که اشاره به «پاداش» در ازای دستگیری گریختگان دارد. جناب دُنالد وایزمَن برای این واژه ریشۀ اَکَّدی شَنو(۵) «بها، مقدار» را می‌پنداشت؛ اما مایرهوفِر این را نپذیرفته و رد کرده است.

برگرفته از هندی‌وآریایی کهن *میدَه(۶) «جایزه، پاداش» و دگرگونی پسین آن به اوستایی مِژْدَه(۷)، هندی کهن می‌یِه‌دَه (۸) و میْدَه(۹)، سُغْدی مِژد(۱۰)، پهلوی، کُردی و لَکی مِزد(۱۱)، پازَند مَزد(۱۲)، فارسی مُزد(۱۳) و مُژده(۱۴) «پاداش در ازای خبر خوش»، اُسِتی میزد(۱۵)، یونانی میستوس(۱۶). سنجیده شود با پیش‌ژرمنی *میزدو(۱۷)، ساکسونی کهن میدَه(۱۸)، صربی-کرواتی مَزدَه(۱۹)، گوتیک میزدو(۲۰)، آلمانی کهن بالا مْیَتَه(۲۱) و جز این‌ها.

پسوند -نو در متن‌های اَکَّدیِ پهنه‌های هوری، بیش‌تر ساخته‌شده از پسوندِ -نی در زبان هوری است. مِشْتَه‌نو در این پیمان‌نامه به گونۀ مِشْتَه‌نی(۲۲) و مِشْتَه‌نَه(۲۳) نیز مستند است.

 

و نیز بنگرید به جُستارِ استاد دانش‌مند، زنده‌یاد مانفرِد مایرهوفِر:

Mayrhofer 1965, "Ein arisch-ḫurritischer Rechtsausdruck in Alalaḫ?", Orientalia 34: 336-37.


Idrimi; (2) Pillia; (3) Kizzuwatna; (4) mištannu; (5) šanu; (6) *mīḍhá; (7) *mižda; (8) miyḗdha; (9) mēdha; (10) mižd; (11) mizd; (12) mazd; (13) mozd; (14) možde; (15) myzd; (16) μισθóς; (17) *mizdō; (18) mēda; (19) mázda; (20) mizdo; (21) miata; (22) mištanni; (23) mištanna

۱۲/۱۱/۱۴۰۱

نوشته: ریشه‌یابی نام شیروان

یاقوت حموی از شِیرَوان(۱) در بُخارا نام می‌برد]۱[ که خود در زمان هخامنشیان از پهنه‌های سُغْد به شمار می‌رفت.

واژۀ سُغدی شیر(۲) به معنی «خوب، نیک» برخاسته از اوستایی سْریرَه(۳) «خوب، زیبا» برابر با سْری(۴) در سَنْسْکریت است. پارۀ دوم با خُتَنی-سَکایی وانَه(۵) «جا، مکان»، ارمنی وان(۶) «سکونت‌گاه، خانه، شهرک» برخاسته از ایرانی کهن وَهَنَه(۷) برابر با سَنْسْکریت وَسَنَه(۸) و پارسی کهن آوَهَنَه(۹) «سکونت‌گاه، خانه، دژ»، هم‌پوشی دارد. واژۀ گُرجی کهن وَنی(۱۰) «خانه، سکونت‌گاه» از همین ریشه است. از این رو، شِیرَوان به معنی «دارای سکونت‌گاه‌های خوب» است. شیروان(۱۱) در خراسان و روستایی با همین نام در بروجردِ لرستان و شروان(۱۲) در جمهوری آذربایجان به همین معنی هستند. پارۀ دوم، یعنی وان، در نام نَخچوان(۱۳) دیگر شهر آذربایجان، ایرَوان(۱۴) در ارمنستان و جز این‌ها دیده می‌شود. شیر در شیرفهم «خوب‌فهم، خوب متوجه شدن» نیز می‌تواند در پیوند با همین واژۀ سُغْدی باشد که با خُتَنی-سکایی سَّرَه(۱۵) «خوب»، فارسی سَرَه(۱۶) و بلوچی شَرّ(۱۷) همپوشی دارد.


Sheiravan; (2) šir (šyr-); (3) srira; (4) śrī; (5) vāna; (6) vān; (7) *vahana; (8) *vasana; (9) *āvahana; (10) vani; (11) Shirvan (12) Şirvan; (13) Naxçıvan; (14) iravan, Yerevan; (15) śśära; (16) sara; (17) šarr


]۱ [معجم‌البلدان، ۳/۳۸۲، بیروت، چاپ دوم: ۱۹۹۵ م.

۰۷/۱۰/۱۴۰۱

نوشته: برداشتی از آفرینشِ آدمی برپایۀ اسطوره

در سنتِ اسطوره‌شناسی یونانیان کهن، آفرینشِ آدمی به دستِ پرومته (پرومتِه‌ئوس Προμηθεύς) رخ می‌دهد. در گفته‌ای، وی آدمی را از گِل (رُس) و آب می‌آفریند و در گفته‌ای دیگر از گِل و آتش. به گمانِ نگارنده، زَندِ این گزارش می‌تواند چنین باشد: همۀ خوراکی‌هایِ انسان از دلِ خاک بیرون می‌آید - از جمله گوشتِ چهارپایان سودمند که خود آن‌ها نیز از خاک تغذیه می‌کنند -، در کنار این، آب نیز می‌نوشد. با آمیزش این دو، گِل به دست می‌آید. گمان می‌رود که آتش به «غرایز نفسانی» انسان اشاره کند که سوزاننده هستند؛ همچون قوۀ شهویه و جز آن.

 

اسطورۀ سومِری، اِنکی را آفرینندۀ انسان از گِل (رُس) و خون، و اسطورۀ مصری از گِل رُس به دستِ خْنوم و دیگر اسطوره‌ها از چنین کیفیتی آگاهی می‌دهند.

 

اسطوره‌های کهن ایران، از دورۀ گیومَرت (= کیومرث) سخن می‌گویند. این نام در اوستایی گَیَه‌مَرِتَن «جانِ میرا» باشد که به دورۀ پیدایی انسان بر روی زمین اشاره می‌کند.

۱۶/۰۸/۱۴۰۱

نوشته: بازبینی‌ای در ریشه‌یابی نام سَکا

اگرچه بیش از دو سال از انگاره‌ام دربارۀ ریشه‌یابی سَکا در پیوند با بزکوهی می‌گذرد و آن زمان دیری نپایید که از این انگارۀ خود واپس‌نشینی کردم. این نام نه به چِم بزکوهی یا قوچ که در نزد این تیره گرامی بود و نه در پیوند با هیچ جانور دیگر یا معنی کمان‌دار و هر برگردان دیگر، بلکه برگرفته از واژۀ هندی و ایرانی کهن سَکای «دوست، یار» است که پس از دگرگونی مرسوم سـ > هـ و سپس کـ > خـ، با واژۀ اوستایی هَخَی و پارسی کهنِ هَخا هم‌ریشه است.

 

 

 

دوستِ گرامی، جناب رضا.ع دربارۀ برگردان اِسکیت (= نام یونانی سَکاهای شاهی) پرسیدن:

و "اسکیت" کماکان پیاله است؟

 

پاسخ من:

چمار آغازین‌اش پیاله و جام نبوده است، بلکه برگرفته از همان ریشۀ هندوآریایی کهن می‌باشد. از آن‌جا که تیره‌ای از سَکاها، همواره پیاله‌ای یا جامی به همراه خود داشتند که نشان از جایگاۀ خسروانیِ آن‌ها بود، نام‌شان در پاره‌ای از زبان‌های اروپایی چمار پیاله را به خود گرفته است. واژه‌های فارسی سکورَه و اُسکُرِه به چم «پیاله گلی، کاسه گلی« می‌تواند از همین گونه بوده باشد. به درست، یونانیان این نام را اِسکوت یا سکوت می‌خواندن؛ زیرا اپیلسون را u خوانش می‌کنند. واژه‌های عربی سَکور «همیشه مست« و سَکَر «می« و سَکِر «مست« و سُکر «مستی« و جز آن در پیوند با پیاله و جام و سرانجام با این نام می‌توانند بود. چنین نام‌گذاری‌هایی در تاریخ فراوان به چشم می‌خورد. برای نمونه، کاسی‌های ایرانی‌تبار آورندگان نقره به میان‌رودان بودن و از همین رو کَسپو «نقره» در زبان اَکَّدی برگرفته از نام این تیره است که بُنِ آغازینِ آن به واژۀ هندوآریایی کهن کَس و کاس به چِم «درخشیدن، درخشان« می‌رسد که به درخشندگی این فلز ارزشمند نمارش دارد. یا در زبان عربی، واژه‌هایی چون سوارکاری، شهسوار، شهسواری، اسب و جز آن در پیوند با نام فارس هستند؛ زیرا نخستین آورندگان اسبِ رام‌شده در خاور نزدیک، آریاییان بوده‌اند. سکوذَه به چم «کماندار« را که برای نام سَکا ریشه‌یابی کرده‌اند، شاید به همین شیوه انجام پذیرفته باشد؛ چون سَکاها کماندارهای ماهری بودن.


۱۸/۰۲/۱۴۰۱

نوشته: ریشه‌یابی و معنی نامِ وَشوکَنی

وَشو‌کَنی(۱) نامِ پایتختِ شاهان ایرانی‌تبار میتانی(۲) در سده‌های ۱۶-۱۳ پیش از میلاد در نزدیکی رودخانۀ خابور(۳) در سوریه بود. این نام برگرفته از واژۀ هندی‌وایرانی کهن وَسو(۴) «خوب، نیک» سنجیدنی با وَسو در زبان لووی و وُهو(۵) در زبان اوستایی، و نیز واژۀ اوستایی کَنی(۶) «چشمه» می‌باشد. برپایۀ این ریشه‌یابی، وَشوکَنی به معنی «چشمۀ خوب» یا «(سرزمین) چشمه‌های خوب» می‌تواند بود. نام پایتختِ میتانیان در گزارشات تاریخی به گونه‌های گوناگون ثبت شده است: نَهرین یا نَهرینَه(۷) «دو رود» در مصری با ریشۀ سامی، خَنی‌گَل‌بَت(۸) «چشمۀ بزرگ» در اَکَّدی.


Waššukanni (2) mitanni (3) Khābūr (4) Vasu (5) vohu (6) Kani (7) Naharin/a (8) Ḫanigalbat

۱۵/۰۲/۱۴۰۱

نوشته: ریشه‌یابی واژۀ اوف

«علامت اظهار درد است خاصه در سوختگی و خلیدن خار یا سوزن و امثال آن بر تن» (لغت‌نامه‌ی دهخدا: زیر واژه‌ی اوف)

 

چنین می‌نماید که این واژه باید از بُنِ آغازین واژۀ هندوایرانی (در اوستایی و سَنسکریت) اوش «سوختن» باشد.

۱۳/۱۱/۱۴۰۰

نوشته: نام ایزد هندی‌وآریایی کهن «میترَه» در نام فردی در نوزی

در گِل‌نبشته‌ای از محل باستانی نوزی (= در جنوبِ غربیِ کرکوک عراق)، به فردی با نام میتَّر-اَتّی(۱[۱برمی‌خوریم و با نام ودایی میتراتیتهی(۲[۲همدیسی دارد که دربردارندۀ دو پاره میترَه (= ایزد آریاییان کهن) و اَتّی برگرفته از اَتیتهی «مهمان» است. نام میتَّراَتّی روی هم رفته به معنی «مهمانِ میترَه» می‌باشد که رسوب این نام هندی‌وایرانی کهن را در هزارۀ دوم پ.م گواه هستیم.

(1) mi-in-ta-ra-at-ti/mi-it-ta-ra-at-li (2) Mitrātithi

[1] Lacheman 1949, JNES, VIII:52

[2] RV 10.33.7

۰۶/۱۱/۱۴۰۰

نوشته: نام اَری‌سای در نامۀ اِستِر

در مقاله‌ای که پیش‌تر درباره‌ی نامۀ اِستِر نوشته بودم، به ریشه‌ی ایرانی نام فرزندانِ هامان اشاره رفت. نام اَری‌سای نیز همچون اَری‌داثَه و اَری‌دای به چم «آریایی‌زاده، نجیب‌زاده» می‌باشد. –سای باید همان واژگان ایرانی زا و دا باشد.


۳۰/۱۰/۱۴۰۰

نوشته: خُرده‌ای به خُرده‌گیری جناب قائم‌مقامی

جناب احمدرضا قائم‌مقامی (استادیار) در خرده‌گیری‌هایی که در کانالِ خود به نبیگ «واج‌شناسی شاهنامه» از استاد خالقی مطلق (شاهنامه‌شناس نامدار) وارده کرده است، دربارۀ جایگاۀ رود اَرَنگ که استاد خالقی مطلق اروند دانسته‌اند، نوشته‌است: 

«اروند که نام دیگر دجله است برابر با نام رود ارنگ در کتابهای پهلوی نیست»

 

خُرده‌ی ایشان وارد نیست، زیرا نَسکِ پهلوی «گزیده‌های زادسْپْرَم» به ترجمه راشد مُحصل، بخش ۳ بند ۲۲، اَرَنگ رود را همان اروند (= دِجله) گزارش کرده است. همین واژۀ ایرانی در ریخت اَرَنزیه یا اَرَنزَه [۱] وارد زبان هوری باستان و اسطوره‌شناسی ایشان و به ریخت اَرَنزو وارد زبان آشّوری و سوبَری (= مردم خوب) شده است [۲] که این نام را به دِجله داده‌اند. فرزانه توس سراید:

اگر پهلوانی ندانی زبان / بتازی تو اروند را دجله خوان

 

اما نباید رود رَنگها (یَشت ده، بند ۱۰۴، وندیداد، فرگرد یکم، بند ۱۹) که با سیردریا هم‌خوانی دارد، اشتباه گرفت. در فرگرد یکمِ وندیداد، از شانزده سرزمینی نام می‌رود که اهورَه‌مزدا در سمتِ خاور آفریده و از ممالک ایرانی‌اند، و این نشان می‌دهد که نگاه یکسر به سمتِ خاورِ ایران بزرگ پیشین است. در بند ۱۸ از  پانزدهمین سرزمین مزداآفریده، هَپتَه-هِندَوَه «هفت رود» (= ایندوس، سند) سخن می‌رود و به دنبال آن (بند نوزده) از رَنگها سخن به میان می‌آید که همگی در خاور جای دارند. در این‌جا، دگرگونی موقعیت‌های جفرافیایی را در گذر زمان گواه هستیم، زیرا در دوره‌های پسین اَرَنگ را اروندرود نیز پنداشته‌اند. نام دِجله در زبان اَکَّدی دیکلَت، تیگرَه در زبان ایلامی و تیگرا در زبان پارسی باستان می‌باشد و همگی برگرفته از واژۀ اوستایی تیغرَه هستند که امروزه به «تیز» دگرگونه شده است نام این رود روی هم رفته «رود تیزپو» درک می‌شود. نام اروند نیز برگرفته از اَئوروَنت اوستایی به چم «رود تیز و تند، پُرشتاب» است.

 

  1. Alfonso Archi 1993, AS 43: 204
  2. C. J. Gadd 1940, Iraq 7: 36, N. 3


۰۵/۱۰/۱۴۰۰

نوشته: گپی با رضای گرامی

رضا گرامی:

خدمتتون عرض کنم ظهور زردشت در اواخر دوران مادهاست  ومادها دارای دو دوره دینی هستن. اگه  احتمالا بنده اشتباه گفتم بنده رو روشن کنین

 

پاسخِ من:

جای دادن دورۀ زندگیِ زرتشت در اواخر مادها نیز اشتباهی‌ست که در گاه‌نگاری سنتی دوران ساسانیان رخ داده است که گوید میان ایشان و اسکندر ۲۵۶ سال دوری‌ست. کاهش دورانِ اشکانیان از ۴۷۶ سال به ۲۸۴ سال در گاه‌شماری سنتی، به خوبی آشکار می‌کند که به پایان رساندن هزارۀ دهم، تنها با دستکاری دوران فرمانروایی شاهان شدنی بوده است.  نویسندگان دوره اسلامی نیز متاثر از همین گاه‌شماری سنتی بوده‌اند. هرتسفلد و برخی دیگر به آن دامن زده‌اند که وِشتاسپی که زرتشت دینِ خود را به دربارِ او برده است همان وِشتاسپ پدرِ داریوش یکم است. اما پدرِ داریوش شاه نبود که حال دربار هم داشته باشد، شهربانی بود که از سوی شاه ماد و سپس کوروش بزرگ گماشته شده بود. نخستین شاه این دودمان، کوروش بزرگ بوده است. من نیز زمانی چنین می‌پنداشتم، اما تفاوت زبانی گاثَه‌ها (گاثاها، گاهان) با زبان اوستای نو بسنده است که این انگاره بی پایه و اساس را رد کند. دگرگونی مزدا اَهورَه در گاهان به اَهورَه مزدا (با گسیختگی) و سپس اَهورَه‌مَزدا (بدون گسیختگی) در اوستای نو، نیازمند یک دورۀ زمانی بسیار دور از هم هستند. کُندی در دگرگونی زبان‌های ایرانی را می‌توان از تکامل زبان فارسی نو پی برد. امروزه برای هر فرهیختۀ ایرانی پی بردن به زبان فردوسی و رودکی روان و دریافتنی‌ست و این‌گونه نیست که زبان هزار و اندی سال پیش را نفهمند. زبان گاهان بس کهن‌تر از زبان پارسی باستان است. بر این پایه، سرایش آن به دورانی بس دورتر از دورۀ هخامنشیان برمی‌گردد. اگر این پیامبر در اواخر دورۀ مادها و اوایل دورۀ هخامنشیان می‌زیست، امکان نداشت که از قلمِ نویسندگان باستان بیفتد، اما زمانِ پیامبر چنان از ایشان دور بوده که هر کدام دورۀ زمانی چند هزار ساله‌ای برشمرده‌اند. چگونه شدنی‌ست که (ک‍)زانتوس که تنها یک نسل پس از زرتشتِ دورۀ هخامنشی می‌زیسته، زمانِ پیامبر را ۶۰۰ یا ۶ هزار سال پیش از خود بداند؟ هرودُت که یکسر از او نامی نمی‌برد، زیرا زمان زرتشت چنان در این دوره دور بوده است که خود هرودُت نیز از آن آگاه نبوده، وگرنه غیرممکن است که وی از این انقلاب بزرگ دینیِ جامعۀ ایران در آن زمان بی‌آگاه بوده باشد. حتی در زمان افلاطون که اندیشمندان یونانی با انجمن‌های ایرانی در تماس بودند و از دانشِ ایشان بهره‌مند می‌شدند، زمان پیامبر را به شش هزار سال پیش از لشکرکشی خشایارشا به یونان گزارش کرده‌اند. پلینیوس مَهتر از شاگردان افلاطون، زمانی بازگو می‌کند که به بیش از شش هزار سال پیش از میلاد می‌رسد (Naturalis Historia XXX:3). این زمان‌های دور و دراز نشان از آن دارد که این پیامبر به زمانی بس کهن‌تر از ایشان می‌رسد. به هر روی، زمانِ ایشان به آغاز سده هجدهم پیش از میلاد برمی‌گردد. و ده‌ها استدلال و برهان دیگر که در این پیام نمی‌گنجد که آورده شود.

این نکته نیز ناگفته نماند که ۲۸۴ سال دورۀ فرمانروایی دودمان اشکانیان بر پایۀ گاه‌شماری سنتّی‌ای‌ است که در دورۀ ساسانیان دستکاری شده تا ظهور واپسین سوشیانت را به تاخیر بیندازد. در کنار هدف‌های دینی، دلایل سیاسی هم داشته است.


رضا گرامی:

از حسن توجه واطلاع رسانی شما متشکرم عزیز همواره  شاد وخرم باشی 

۱۸/۰۹/۱۴۰۰

نوشته: همسانی آتش‌سوزی بُن‌کوه در زمان کی‌خسرو و آتش‌سوزی تمدن شهر سوخته

در تاریخ سیستان آمده است که کی‌خسرو، افراسیاب را تا بُن‌کوه در سیستان دنبال می‌کند و در یک پیکار، بُن‌کوه و انبار غله‌ی آن‌جا می‌سوزد [۱].

در هزاره‌ی چهارم پیش از ترسایی دولت‌شهر و تمدنی در سمتِ خاورِ ایران بنیان‌گذاری می‌شود. پیرامونِ هزاره‌ی دوم پیش از ترسایی آتش بزرگی در این تمدن با نام شهر سوخته (سیستان و بلوچستان) رخ می‌دهد که چه بسا از برای جنگ بوده است. با نگرش به گاه‌شماری سنتی ایرانیان کهن، این دو رُخداد به هم می‌رسند.


[۱] تاریخ سیستان، برگ ۳۶ [نسخۀ تایپی]، تصحیح ملک‌الشعراء بهار


۱۵/۰۹/۱۴۰۰

The Indo-Aryan roots of the names Ushpia and Kikkia, the founders of the temple and wall of the city of Aššur

"The names of Ushpia and Kikia, neither the name of the son nor that of the father seems to be Semitic or Sumerian. It has been suggested that Ushpia and Kikia were of Mitannian origin, but in view of certain personal names found in the Cappadocian tables, this is now being questioned" (Luckenbill 1926, ARAB I: 11, chap. II, Chicago).

Although Prof. Luckenbill suggested that Ushpia and Kikia might have Mitannian origins, considering that the Mitannians, based on their personal names, vocabulary, and the names of their gods, were Iranian, it is possible to trace the roots of these names to ancient Iranian words. I has previously traced the Indo-Iranian origin of the names of these two founders of the temple of the god Ashur. Ushpia corresponds to the Avestan names Uspaēšta and Uspasnu (Yašt 13: 121, 126) and the Old Persian name Hušaba, which in Elamite writing becomes Ušaba. Kikia is akin to the Old Persian Kakiya, which today is Kākā brother, uncle. Also, Kākuya and Kāku maternal uncle: mother's brother. In Hindi, the father's brother (uncle) is called Kaka. In Laki and Kurdish, Kāka elder brother, and in Balochi means maternal uncle and uncle (paternal uncle) are still used. Compare it to Mazandaran Kākuya, and Kākā and Kāku among other Iranian peoples.

The cult of Aššur must have spread by Western Aryans after the collapse of the Third Dynasty of Ur and the establishment of the Dynasty of Larsa, and during the reign of the Amorites in Mesopotamia. The Amorites Immortals knew him as Ashar, which also has an Indo-Aryan form. Consequently, these two founders also took the name of the national god of the Assyrians from an Proto-Indo-Aryan word. One of Aššur's epithets is the god of the Abe mountains (= Jebel Hamrin in northeastern Iraq). The Sumerian Abe sea is derived from the Proto-Aryan Apa water. Usually, mountains in their writings refer to the Zagros mountains. Until the reign of Sennacherib (7th century BC), Aššur had no children, spouse or counterpart. However, in later periods, he was associated with polytheism.

So far, no appropriate etymology for the name of this god has been proposed, except for a connection to the word ashr meaning "provider (?)", which is not a fitting name for a deity. The name Aššur is derived from Proto-Aryan Asura lord. Given the phonetic change from s to h in the Indo-Iranian languages, the term became Ahura in both Avestan and Old Persian, carrying the same meaning.

۰۸/۰۹/۱۴۰۰

نوشته: معنی نام ایرانی مصر و پیوندش با نام آمودریا

نام سرزمین مصر، در پارسی باستان مودرایَه و موذرَیَه بود که نام مصر شمالی و صحرای سینا به شمار می‌آمد. شایمند است که از نام قوم ایرانی آمو در مصر به این سرزمین داده شده و با نام آمودریا یکسان است که آمیخته‌ای از آمو به چِم «نامیرا، نامُردنی، بی‌مرگ، جاودان» و درایَه در ریخت درَیَه پارسی باستان و زرَیَه زبان اوستایی به چم «دریا، رود»، جْرَیَس =)پهناور، پهین، پخیج، گسترده) پیشا-هندوایرانی می‌باشد. روی هم رفته، به چم «دریا/رود جاودان» (= رود نیل) است 

در زبان اَکَّدی می‌صیر، بوده است. در اسناد کهن آشوری به موسری نیز برمی‌خوریم [۱]. نام توراتی این سرزمین، مِصرایم/میزرایم [Genesis 10:6] نیز تحت‌تاثیر زبان‌های خویشاوندِ خود است. نام سامی دیگر این سرزمین، موسیریَه می‌باشد. این نام‌ها همگی برگرفته از همان موذرَیَه است، زیرا در زبان‌های سامی δگونه‌ای ذ) وجود ندارد، از این رو، آن را «س» نویسند. برخی از پژوهش‌گران کوشیده‌اند ریشه‌ای در معنی «تل، پشته، دژ» برای آن برشمرند که چندان معقول و خِرَدپذیر نیست و ریشه‌ای جز رود جاودان (نیل) نمی‌تواند داشته باشد. چه این‌که در دوره‌های پسین مِصْر در زبان عربی مفهوم «شهر، مرز» را به خود گرفت.

.مصریان کهن به سرزمین خود کیمْت می‌گفتند

نام کهن جیحون، یعنی آمودریا =) رود آمو (جاودان) نیز به همین چمار است، و با توجه به دگرگونیِ میان «ر»=«ل»، شهر آمُل نیز به چم شهر «جاودان» می‌باشد که باید یادگاری از قوم ایرانی اَمَردها =) جاودانان) در سمت شمال ایران بوده باشد که با نام امشاسپند اَمِرِتات =) اَمُرداد: جاودانگی) هم‌چمار باشد. بسنجید با نام قوم کهن آمور و آمورو.



  1.  Ancient Records of Assyria and Babylonia:I,47,83-84. Chicago: 1926/1927