‏نمایش پست‌ها با برچسب واژه‌شناسی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب واژه‌شناسی. نمایش همه پست‌ها

۱۳/۱۱/۱۴۰۰

نوشته: نام ایزد هندی‌وآریایی کهن «میترَه» در نام فردی در نوزی

در گِل‌نبشته‌ای از محل باستانی نوزی (= در جنوبِ غربیِ کرکوک عراق)، به فردی با نام میتَّر-اَتّی(۱[۱برمی‌خوریم و با نام ودایی میتراتیتهی(۲[۲همدیسی دارد که دربردارندۀ دو پاره میترَه (= ایزد آریاییان کهن) و اَتّی برگرفته از اَتیتهی «مهمان» است. نام میتَّراَتّی روی هم رفته به معنی «مهمانِ میترَه» می‌باشد که رسوب این نام هندی‌وایرانی کهن را در هزارۀ دوم پ.م گواه هستیم.

(1) mi-in-ta-ra-at-ti/mi-it-ta-ra-at-li (2) Mitrātithi

[1] Lacheman 1949, JNES, VIII:52

[2] RV 10.33.7

۰۶/۱۱/۱۴۰۰

نوشته: نام اَری‌سای در نامۀ اِستِر

در مقاله‌ای که پیش‌تر درباره‌ی نامۀ اِستِر نوشته بودم، به ریشه‌ی ایرانی نام فرزندانِ هامان اشاره رفت. نام اَری‌سای نیز همچون اَری‌داثَه و اَری‌دای به چم «آریایی‌زاده، نجیب‌زاده» می‌باشد. –سای باید همان واژگان ایرانی زا و دا باشد.


۳۰/۱۰/۱۴۰۰

نوشته: خُرده‌ای به خُرده‌گیری جناب قائم‌مقامی

جناب احمدرضا قائم‌مقامی (استادیار) در خرده‌گیری‌هایی که در کانالِ خود به نبیگ «واج‌شناسی شاهنامه» از استاد خالقی مطلق (شاهنامه‌شناس نامدار) وارده کرده است، دربارۀ جایگاۀ رود اَرَنگ که استاد خالقی مطلق اروند دانسته‌اند، نوشته‌است: 

«اروند که نام دیگر دجله است برابر با نام رود ارنگ در کتابهای پهلوی نیست»

 

خُرده‌ی ایشان وارد نیست، زیرا نَسکِ پهلوی «گزیده‌های زادسْپْرَم» به ترجمه راشد مُحصل، بخش ۳ بند ۲۲، اَرَنگ رود را همان اروند (= دِجله) گزارش کرده است. همین واژۀ ایرانی در ریخت اَرَنزیه یا اَرَنزَه [۱] وارد زبان هوری باستان و اسطوره‌شناسی ایشان و به ریخت اَرَنزو وارد زبان آشّوری و سوبَری (= مردم خوب) شده است [۲] که این نام را به دِجله داده‌اند. فرزانه توس سراید:

اگر پهلوانی ندانی زبان / بتازی تو اروند را دجله خوان

 

اما نباید رود رَنگها (یَشت ده، بند ۱۰۴، وندیداد، فرگرد یکم، بند ۱۹) که با سیردریا هم‌خوانی دارد، اشتباه گرفت. در فرگرد یکمِ وندیداد، از شانزده سرزمینی نام می‌رود که اهورَه‌مزدا در سمتِ خاور آفریده و از ممالک ایرانی‌اند، و این نشان می‌دهد که نگاه یکسر به سمتِ خاورِ ایران بزرگ پیشین است. در بند ۱۸ از  پانزدهمین سرزمین مزداآفریده، هَپتَه-هِندَوَه «هفت رود» (= ایندوس، سند) سخن می‌رود و به دنبال آن (بند نوزده) از رَنگها سخن به میان می‌آید که همگی در خاور جای دارند. در این‌جا، دگرگونی موقعیت‌های جفرافیایی را در گذر زمان گواه هستیم، زیرا در دوره‌های پسین اَرَنگ را اروندرود نیز پنداشته‌اند. نام دِجله در زبان اَکَّدی دیکلَت، تیگرَه در زبان ایلامی و تیگرا در زبان پارسی باستان می‌باشد و همگی برگرفته از واژۀ اوستایی تیغرَه هستند که امروزه به «تیز» دگرگونه شده است نام این رود روی هم رفته «رود تیزپو» درک می‌شود. نام اروند نیز برگرفته از اَئوروَنت اوستایی به چم «رود تیز و تند، پُرشتاب» است.

 

  1. Alfonso Archi 1993, AS 43: 204
  2. C. J. Gadd 1940, Iraq 7: 36, N. 3


۰۷/۰۹/۱۴۰۰

نوشته: معنی نام روستای اوزان

روستای اوزان در شهرستان خداآفرین از استان آذربایجان شرقیست.

این نام برگرفته از آو به چم «آب» (بسنجید با آو Aw در لَکی و کُردی، اُو ow در مازندرانی و خوری و لُری خرم‌آباد و لُری بختیاری و بردسیری و زرقانی، اُ o در گویش‌های پیرامون کاشان، یو yow در جیرفت و کهنوج، آو در تالشی و گویش فراموش‌شده‌ی گرگانی، و جز این‌ها، اَوَ در سَنسکریت)، و «زان» پسوند مکان با حرف اضافۀ «ز». روی هم رفته، به چم «جایگاۀ آب» می‌باشد. این روستا بر کنارِ رودخانه‌ی ارس جای دارد.


روستای اوزان در زنجان (= محل سلاح‌سازی) که در کنارِ رودخانه‌ای جای دارد، به همین چمار می‌باشد. و نیز، روستای اوزان در شهرستان شاهین‌دژ در استان آذربایجان غربی که به آبشارِ پُرآبی ناموَر است و میزان بارش بارانِ آن مناسب می‌باشد.


گفتنی آن‌که «او» در زبان پارسی کهن و «هو» در زبان اوستایی و پهلوی (دورۀ اشکانیان و ساسانیان) به چم «خوب» بوده است که با توجه به سرسبزی و خُرمی روستاهای اوزان، می‌توان آن را به «محل خوب و خوش» نیز برگرداند.  

۰۶/۰۹/۱۴۰۰

نوشته: ریشه‌یابی و معنی کوه قفقاز

پلینی مَهتر Pliny the Elder آن را برگرفته از واژۀ کروکاسیس Croucasis در زبان سکاهای ایرانی به چم «پوشیده از برف، سپیدِ برفی» گزارش کرده است [۱]. این نام باید یونانی‌شده‌ی واژۀ سکایی خرُهوکاسی Xrohukasi بوده باشد که آن را به چم «درخشان همچون برف» گرفته‌اند. بخشِ نخستِ آن با واژۀ هندواروپایی کْرو و کریوس =)  یخ) در یونانی هم‌دیسی دارد. چه واژۀ کاس در سَنسکریت و اوستایی به چم «درخشان» نیز می باشد، بخش دومِ آن باید نام قوم کاسی باشد. از این رو، باید «کوه‌یخ کاسی» برگرداند.

با توجه به دگردیسی میان «ک» به «ق» در زبان‌های ایرانی (مانندِ کَند به قند و جز این‌ها)، نام کوه و منطقه‌ی قفقاز برگرفته از کوف‌کاس و سپس کوه‌کاس یعنی «کوۀ کاسی‌ها» (تیره‌ای کهن از زاگرس‌نشینان ایرانی) می‌باشد. کوف زبان پارسی میانه برگرفته از کَئوفَه =) کوه، کوهانِ شتر) در زبان پارسی کهن و زبان اوستایی‌ست که هم‌چنین ریشه‌ی نام کوفه =)  شهر بلند) در عراق می‌باشد. واژگان کوفُس  κυφός و کوفو κύ̄φω به چم «تپه، قوز، کوژ، گوژ (برآمدگیِ پشت)» در زبان یونانی کهن با این واژگانِ ایرانی خویشاوندی دارد. در زبان لیتوانیایی کَئوکَس به چم «پشته، کوه‌چه، کوهه، توده، تل» (= Hillock) تحتِ تاثیرِ نام ایرانی قفقاز، و کوپرَه به چم «کُپه، تل، پشته، کوهانِ شتر، قوز: کوز» نیز برگرفته از این واژه‌ها می‌نماید

نامِ نیای اسطوره‌ایِ مردمان قفقازنشین ناخ (وایناخ)، کاوکاس نیز ریشه در همین واژه دارد. بسنجید با نام کاوکاسُس، نیای پنداشته‌شده‌ی چِچن‌ها و اینگوش‌ها.

 


  1. Natural History, VI:XIX 


۲۶/۰۸/۱۴۰۰

نوشته: ریشه‌یابی نام ایزدبانو دانو

 دانو در نزد ایرلندی‌ها، مادرِ توها دِ دانان =) مردم ایزدبانو دانو) می‌باشد که نژادی از خدایان هستندتوها دِ دانان باشندگانِ ایرلند پیش از ورود سلت‌ها بودند که نژادِ خود را به ایزدبانو دانو می‌رساندند. نام این ایزدبانو که در پیوند با آب‌هاست، برگرفته از نام قوم تورانی (= سکاهای ایرانی (دانو می‌باشد که در زبان اوستایی و پارسی کهن به چم «رود، رودخانه» است. روی هم رفته به چم «رودخانه‌نشین» برگردانده می‌شود. این قوم در کنار رودها می‌زیستند و در اروپا حضور پُر رنگی داشتند. در نوشتۀ ریگ ودا ـی هندوایرانیان کهن، به ایزدبانوی آب‌ها، دانو، اشاره شده است.

بخش نخستِ نامِ ایرلند نیز برگرفته از ایر و اَریَه هندوآریایی به چم «نجیب، شریف» است که روی هم رفته به چم «سرزمین نجیب‌ها» می‌باشد و با نام ایران می‌خواند. نام این سرزمین را برگرفته از ایزدبانوی ایرلندی اریو گرفته‌اند که خود ریشۀ ایرانی دارد. اریو در پیوند با خورشید است که شایمند است با کیش خورشیدپرستی میترَه (میثرَه/مهر) در نزد هندوایرانیان کهن پیوستگی داشته باشد.

۲۳/۰۷/۱۴۰۰

نوشته: گپی با بابک گرامی

:پیام بابک گرامی

پاسخِ من به ایشان:

دگردیسی «خ» در نام خشترَه به «ک» را نه تنها در زبان میانرودانی‌ها، بلکه در زبان یونانی کهن نیز می‌بینیم. چنان که هوَخشثرَه (کی‌خسرو) در زبان یونانی به کیآکسار دگرگون شده است. نام خسرو برگرفته از واژۀ هَئوسرَوَه است، اما دو چمار دارد: ۱. نیک‌نام ۲. پادشاه.
خشترَه به چم پادشاه/فرمانروا از ستاک «خشی» به چم «فرمانروایی کردن» است. بسنجید با «شَتَر» در زبان کاسّی‌ها. هُوَ که هو اوستایی و سو سَنسکریت و او (همچنین اووَ) پارسی باستان باشد، به چم «خوب و نیک» است.

در زبان اَکَّدی به کوه، شَدو و شَدانو می‌گفته‌اند. چمار دیگر «شَدو»، خاوری و خاورنشین می‌باشد. در نبشته‌های میانرودانی‌ها کوه به سمت خاور و مردم کوه‌نشین خاور نمارش می‌کند. یعنی رشته کوه‌های زاگرس.
در زبان آشّوری، شَدو و شَدّو به چم «کوه» است، شَدّو-آ و شَدّا-او و شَدّا-ایتو به چم «کوه‌نشین» می‌باشد. شَدّو-ایش نیز به چم «مانند کوه» است، و جز این‌ها.
در زبان سومری که در دستۀ زبان‌های سامی جای نمی‌گیرد ، اما چون تنها در پاره‌ای از زمان به میان‌رودان کوچ کردند، به کوه، کور می‌گفته‌اند که این نیز باید از زبان هندوایرانیان گرفته باشند، زیرا از این واژه برای «سرزمین/کشور بیگانه» (= ایران) به کار می‌بردند و این که به کوه، «ایشی» نیز می‌گفتند که چنین می‌نماید سره باشد. نمونه را در زبان سومری درباره واژه اِرِن و اِرین می‌بینیم که همان ایر و آریا هندوایرانی است و سومری‌ها در چمار «نیرو، سرباز، خادم، مردم، دشمن» درک می‌کردند.
نمونه را در زبان اَکدی و آشوری درباره واژه «اِرِن» و «ارین» نیز می‌بینیم که به چم «سدر، جنگل سدر» است و منظور همان درختان سدر کوهپایه‌های زاگرس می‌باشد که در حماسۀ گیلگَمِش از آن با نام جنگل سدر یاد شده است، و ریخت کهن شوش، یعنی muš.eren به چم «باغ سدر» است. برابر دهید با سدرهای پله های کاخ آپادانا در تخت جمشید.

کَئوفَه به چم «کوه، کوهان شتر» است که در زبان پهلوی کوف شده و امروزه کوه گفته می‌شود. در زبان سَنسکریت کوتَه است. شهر کوفه نیز از همین ریشه است که در چمار شهر واقع در بلندی درک می‌شود. خود نام عراق نیز از ایرَک به چم «ایران کوچک» می‌باشد که زمانی بخشی از ایران بوده است. با اراک بسنجید. و نیز بغداد (خداداد)، بگو-دا-دو در نوشتۀ حمورابی نیز از همین ریشۀ هندوایرانیست. این ریخت را در زمانِ مَردوک اَپلَه ایدّین یکم، اَدَد-نیراری دوم و تیگلَت پیلِسِر سوم نیز می‌بینیم. در تلمود، «بَگْداتَ» آمده است که ریخت اصلی زبان اوستایی را نگاه داشته است. بَگ ریخت دیگری از بغ (خدا)، داتَ از ستاک «دا» به چم «زاییدن، پرورش دادن، دادن، بخشیدن و...» می‌باشد که در زبان پارسی باستان «زاتَ» بوده است. این نفوذ زبانی را گواه هستیم.
کاپادوکیه را در پارسی باستان کَتپَتوکَه می‌نوشتند. باید کَتَ-پَتو+کَه باشد که به چم «جای پست و پایین» است. کَتَ امروزه به کده در آمده.

عاطل از همان ریشه عربی است و هیچ پیوندی با آتَلَه که بَلَه پسر مَیَه دانَوَه پادشاه آن است، ندارد. آتَلَه در سَنسکریت به چم «بسیار ژرف، بی ته، بی انتها» است. ورطه نیز پیوستگی ای ندارد. بخش وَرتَه در زبان سَنسکریت یافت می‌شود.


:پیام دوم بابک گرامی

پاسخِ من به ایشان:

آن چه که درباره زبان کاسی آورده‌اید، یک مقاله پانزده برگه‌ای است و نباید هم آمده باشد. شَتَر را می‌توان در نام فرد کاسّی «تَنَه‌شَتَر» دید:

Die Kassitischen Sprachreste/887, Kurt Jaritz, Anthropos 52: 1957

که آشکارا با واژه ایرانی تَنوخشَثرَه به چم «شاه‌پیکر» یکسر همسان است. این نام را در نام فرد میتانی شَتَرپانو (= نگهبان شهریار/پادشاه) نیز می‌بینیم. این واژه پسوند نام‌های میتانی نیز می‌باشد. هم‌اینک که نام خدایان و نام‌های فردی کاسّی در زبان‌های هندوایرانی قابل ریشه‌یابی است. چه اینکه سپس فرمانروایی ۴۴۰ ساله کاسی‌ها بر بابِل باعث شد واژگان بابلی نیز اختیار کنند.

در زبان پهلوی معمولاً کَی کاربرد دارد و از کَوْی زبان اوستایی به کار برده نشده است (اگر شده، نمونه بیاورید، شاید من از یاد برده‌ام). کَی را نیز نباید با شیوۀ شما، کای خواند. ریخت کَی را می‌توانید برای نمونه در کتاب پنجم دینکرد، فرگرد ۱ بند ۵، فرگرد ۲ بند ۸ و بند ۱۱، فرگرد ۳ بند ۱ بخوانید. کَیَک را می‌توانید در فرگرد ۲ بند ۳ بخوانید. و نیز بنگرید به:

 A Concise Pahlavi Dictionary/50, D.N. MacKEMZIE, London-Oxford University Press: 1986

چنان که پیش تر گفته‌ام، ریخت نوشتاری درست آن کَوْی است. این واژه به ریخت کَوَ و کَوَن نیز نوشته می‌شودکَوَ هَئوسْرَوَه: بنگرید به یشت ۹ بند ۱۸، یشت ۱۵ بند ۳۲. برای کَوَ در یَسنَه‌ها، بنگرید به یَسنَه ۴۶ بند ۱۴. کَوَیم :یشت ۱۰ بند ۶۶، یشت ۱۲ بند ۴، یشت ۱۹ بند ۶۸. این واژه با پسوند همراه شده است، در اصل کَوَی باشد. تیزنگر باشید که منظور از این واژه، همان چمار «پادشاه» است.

این‌ها را برای نمونه یادآور شده‌ام، ورنه نمونه زیاد هست. سخنِ ما بر سر واژه آپ یا اَپ نیست. بنده این را رد نکرده‌ام که در زبان اوستایی «آ» نداریم، بلکه پذیرای ریخت نوشتاریِ شما برای آن نام‌ها نشدم. مثلاً ما واژۀ «کارَ» را داریم که به چم «کار کردن، انجام دادن...» است، «کَرَ» را نیز داریم که هم یک فرد تورانی است و هم نام بزرگِ ماهی‌ها. این نبیگ‌هایی که شما نام برده‌اید، همگی دربارۀ گرامر است و اگر آنها را می‌خواندی، پی می‌بردید که وارونۀ ریخت نوشتاریِ شما را آورده‌اند که در ادامه خواهد آمد.

برای ریختِ کَوْی در زبان سَنسکریت بنگرید به:

A Sanskrit-English Dictionary/264, Sir Monier Monier-Williams: 1899

Sanskrit-English Dictionary/65, MacDonell.A.A, Clarendon press: 1893

 

گرامی، این که شما از یک جستار تاریخی آگاهی ندارید و بپرسید، اشکالی ندارد، اما این که ناآگاهانه آن را به «نفخ» حواله کنید هزارالبته که اشکال پیدا می‌کند. هرودوت گوید که در روزگاران کهن ایشان را ارته‌ای نیز می‌نامیدند (کتاب ۷، بند ۶۱). هلانیکوس این قوم را باشندگانِ سرزمینی ایرانی به نام «ارته‌یَه» دانسته است:

 Untersuchungen zur geschichte von Eran I:234, Marquart, Gottingen: 1896

یونانیان باشندگانِ بَریگزه را اَرَتی، آراخوزی و گنداره‌ای می‌خواندند که در شمال سرزمین آن‌ها، بلخی‌ها می‌زیستند:

Periplus of the Erythraean Sea/41, W. Schoff, New York: 1912

 اگر شما اسطوره را فاقدِ هستۀ تاریخی می‌دانید، باز هم از ناآگاهی شما در این زمینۀ تخصصی است. سومریان برای به دست آوردن سنگ‌هایی برای ساخت نیایشگاه خدایانِ خود، از شوش و کوه‌های اَنشان گذشته‌اند تا به اَرَتَّه برسند. یعنی میان کرمان و سیستان و بلوچستان که پر از سنگ‌های ارزشمندی است که در سومر یافت نمی‌شدند. پیوندی با تمدن شهر سوخته ندارد. آن چه که سومری‌ها در این اسطوره با هستۀ تاریخی گفته‌اند، با آنچه در دیگر نوشته‌هایشان آمده و نیز یونانیان گزارش کرده‌اند، بودش این تمدن استوار می‌شود. ارته را در آمیخته با نام شاهان میتانی نیز می‌بینیم .(b2n.ir/e21123) اگر اَرَتَّه را همان واژه رته در سَنسکریت و اَشَه در اوستایی و اَرْتَه در پارسی کهن نپنداریم، بی‌گمان باید آن را با رَثَه سَنسکریتی-اوستایی سنجید که به چم «چرخ/گردونه» می‌باشد. این ما را به سرزمین خوَنیرث (= چرخ خورشید/ارابه درخشان) می‌رساند که ایرانیان باستان آن را سرزمین اصلی خود دانسته‌اند. مرحوم پروفسور کریستن سن نیز مرکزیت خونیرث را در پارس می‌دانست. چرخِ گردونه در نزد هندوایرانیان ارزش والایی داشته است، چنان که نماد چرخش خورشید و ارابۀ میترا نیز هست. گرامیداشت گردونه را در نیایشگاه خورشید کونارک می‌بینیم که به سان گردونه‌ای آن را ساخته‌اند. و این که فرموده‌ای در سنگ‌نبشتۀ فلان و بهمان پادشاه نیامده، برهان ضعیفی است! در سنگ‌نبشتۀ شاهان هخامنشی بسیار چیزها نیامده است، دلیلی ندارد چون در آن‌جا نیامده است، پس باید در سندهای مکتوب نیز بی‌اعتبار باشد.

در نبیگ «Die Arier In Den Nahostlichen Quellen Des 3. Und 2. Jahrtausends V. Chr» از استاد jahanshah derakhshani  و دیگر نوشته‌های آکادمیکی وی، کوچ ایرانیان را برپایه سندهای کهن آشوری، اکدی، سومری و حتی مصری و زبان‌شناسی و جز این‌ها مردود دانسته است. نبیگ‌های کهن برجای مانده از ایرانیان، کوچ را از ایران به بیرون دانسته‌اند، نه به ایران. حتی این کوچ از ایران را در داستان فریدون و پسرانش نیز گواه هستیم که دو قوم سکایی سلم و تور به بیرون از ایران بزرگ می‌روند و ایرج که نماد خود ایران است، در ایران می‌ماند. انگاره پوچ و نااستوار باختری‌ها دربارۀ کوچ ایرانیان برپایه این گمان است که نام پارس و ماد در سده هشتم پیش از ترسایی پدیدار گشته، حال آن که نام پارس و ماد را در هزارۀ سوم پیش از ترسایی در ریخت‌های گوناگونی در اسناد میان‌رودانی‌ها می‌بینیم.

درباره دگردیسی «خ» و «ک» نیز نوشته‌اید: «چرخشی دیگر از "ک" به "خ" است که این نیز به گمان من از تاثیر زبان آشوریست». همان‌گونه که می‌‌بینید، آن را به گمانِ خودتان به زبان آشوری نسبت داده‌اید. البته اکنون که آن را دگردیسی در زبان‌های ایرانی می‌دانید به فال نیک می‌گیرم.

خوانشی به نام «کاتپاتوکا» نداریم! اجازه بدهید شما را به همان سندی که خودتان آورده‌اید پس‌گشت دهم: در نبیگ An Introduction to Old Persian برگ 171، نام این بخش Katpatuka (کَتپَتوکَه) آمده است، نه Kātpātukā .و نیز بنگرید به  Old Persian/178-179

درباره ریخت کَئوفَه نیز شما را به همان اسناد خودتان ارجاع می‌دهم .Old Persian/178 نگفتم که پیرامون کوفه را کوه گرفته یا بالای کوه است، بلکه در پیوند با بلندی درک می‌شود، یعنی «شهر بلند». واژه کپه نیز می‌تواند در پیوند با همین واژه باشد. درباره خشَی نیز شما را به همان سند خودتان، یعنی  Old Persian برگ 181 ستون یکم پس‌گشت می‌دهم که برابر آن را Rule (فرمانروایی کردن) آورده است. کْشی را نیز در سَنسکریت داریم که به همین چمار باشد: بنگرید به:

A Sanskrit-English Dictionary/327, column 3, Sir Monier 

خْشَی و خْشَیَه را نیز در زبان اوستایی داریم.

بَهْگَه و بَگَ (بَغَ) به چم «خدا» را می‌توانید در همین اسناد یافت کنید. امروزه به بِیگ و بَگ در آمده، مانند مرادبیگ، اسدبَگ. بسنجید با بُگو اسلاوی کلیسایی و ساکسونی کهن. ریختِ خشاترا در اوستا را من ندیدم. بفرمایید در کدام بخش و بند. اگر ریگ‌ودا را خوانده باشی، نه کشاترا، بلکه کْشَتْرا آمده که آن را نیز برگرفته از کْشَترَه گرفته‌اند. این واژه در کتاب مَهابهارَتَه و کتاب رامایَنَه रामायण  نیز آمده است. آن چه که شما می‌نویسید، نویسه‌گردانی‌های اشتباه روی تارکده (internet) است.

۰۸/۰۳/۱۴۰۰

این‌همانی آمازون‌ها با زنان سکایی

 در این جستار کوتاه و چکیده، به همسانی زنان سئورومتی و سرمت سکایی، و پیوند ایشان با قوم سلم پسر فریدون پرداخته‌ام 

دریافت

دریافت 

 

اویورپاتا - مترودوروس - سکپسیس - هیپسیکراتس - گَرگَرها  - کرائونیان - تِمیسکیرا - ترمودون - مئوتیس - تانائیس - پرومتئوس - ایناکوس - سالمیدسوس - پانته ‏زیله - ایشکوزای - ایشکوزا - اسکولوت - گامیرا - گیمیری - گَرگَری‏ها - زَرینَ - کالیستِنس - هروم - سئورومات - تومیریس - سَئیرمَ سَئیرمَه - سَلْمیان - ایندس - مائیوتیس - مائیوتیس - سَرمَتدانوویوس - دانوب - دانواَپَرَه - دنیپر - دانونزدیه - ساگاریسسکاهای تیگرَ-خَئودَاسکولوائوگمدئیچاتئوفانس - آگِر-ان - اَریَ-ان - آمَجَنی - اوفرونیوس - سَگاریس - آریستارخوسهَئومَه-ورگه - هَئومه-ورگا - هوم-ورگه - توگری ها

۰۲/۱۲/۱۳۹۹

نوشته: خاستگاه خدای آشور

بنده پیش تر به این برآیند رسیده بودم که میان نام خدای ملی آشوریان، و واژۀ آریایی اَسورَ و اَهورَ (سرور) پیوستگی هست، و ریشه تمثال فرّ کیانی را ریشه در تمثال آشور و حوروس مصریان می دانستم، که امروزه از این دیدگاهم برمی گردماز سویی، یکی از باژنامه های آشور، خدای کوهستان‌های اَبِه =)  جَبَل‌حَمرین در شمال شرقی عراق) می‌باشد. نام «اَبِه» (دریا) زبان سومری برگرفته از واژۀ آریایی کهن «آپَه» (آب) است. معمولاً کوهستان در نوشته های ایشان، به کوه های زاگرُس اشاره می کند

در مقاله ای به جایگاه تاریخی خوَنیرَث و ایرانویچ پرداخته ام که هندوایرانی ها سرزمین اصلی خودشان می دانستند. و برآیند این شد که ایرانویج (= سرزمین تخمه و تبار ایرانی) در دورۀ نگارش با خوارزم یکی دانسته می شد، و خوَنیرَثَه نیز یا ناحیه ری (= رَئیثیَ/ارابه) می دانستم یا بلخ (= باکتریا: ارابه درخشان) که هر دو مورد در پیوند با ارابه هستند، اما بیش‌تر با سرزمین اَرَتَه یکسان است. چه، در زمان ساسانیان ایرانویچ می توانسته است به همان آذربایجان نیز اشاره داشته باشد.
آشور، خدای کوهستان های خاوری بوده است که به کوه های زاگرس اشاره می کند. همین ایزد ایرانی در فهرست خدایان دوران آشوربانیپال (سده هفت ق.م) با نام اسَرَه‌مَزاش (اَهورَه‌مَزدا) آمده است. تاکنون برای نام این خدا، ریشه و بُنی یافت نکرده اند، و تنها ریشه در واژۀ اَشْر به معنی تامین (کننده؟) پیشنهاد شده که برای یک خدا، نام شایسته ای نیست.
بنیان گذاران پایتخت امپراتوری آشور و نخستین نیایشگاه خدای آشور، به دست فرمانروایان سوبَری، یعنی اوشپیَه šbiaU و کیکیَه Kikia بوده است. نام این دو فرد، ریختی هندوایرانی دارد. اوشبیَه با واژه اوستایی اوسپَئِسته و اوسپَسنو و واژگان پارسی باستان هوشَبَه که در نگارش عیلامی اوشَبَه شده است. کیکیَه نیز با نام پارسی باستان کاکیَه برگرفته شده که امروزه کاکا به معنی برادر یا عمو می باشد، و نیز، کاکویه و کاکو (دایی: برادرِ مادر). در زبان هندی، کاکا काका به برادرِ پدر می گویند.

آیین آسور باید از سوی آریاییان باختری، پس از فروپاشی دودمان سوم اور و بنیانگذاری دودمان لارسا و نیز در دورۀ فرمانروایی آموریان در میانرودان گسترش یافته باشد. آموریان او را با نام اَشَر می شناختند که این نیز ریختی هندوایرانی استدر پهرست خدایان دوران آشوربانیپال به اسَرَه-مَزاش برمی خوریم که همان اَهورَه‌مَزدا است. این نشان می دهد که باستانی ها به یک خدا یگانه باور داشته اند، اما به شرک آلوده شده است. چنان که تا پیش از فرمانروایی سناخریب (سده هفت پیش از ترسایی)، آشور هیچ فرزند و همسر و همتایی نداشته است. اما سپسین تر او را به شرک آلودند.

بر این پایه، آشور در نخست می بایست خدای کوه های زاگرس و خاستگاهی ایرانی داشته که به میانرودان راه یافته استنام خدای آموری ها، اَشَر نیز با این واژه هندوایرانی پیوند دارد.

  

Wörterbuch der Mythologie I, Haussig, 44: 1965

A Dictionary of Ancient Near Eastern Mythology: Assur 

۰۱/۱۰/۱۳۹۸

نوشته: ریشه‌شناسی نام جشن یلدا

شب یَلدا (= خور روز، خرم روز، دی‌گان) یا شب چلّه، شب نخست زمستان و درازترین شب سال است و فردای آن با بردمیدن خورشید، روزها درازتر و تابش روشنایی، فزونی می‌یابد. چنین بود که ایرانیان باستان، پایان پاییز و آغاز زمستان را «شب زایش مهر یا زایش خورشید» می‌خواندند و برای آن جشنی برپا می‌کردند. از آیین‌های این شب، خواندن شاهنامه است و نیز خوراکی‌هایی چون انار و هندوانه می‌باشد که بسا نشان از بردمیدن سرخی خورشید باشد.

یلدای ایرانی به چم «زایش دلیر» می‌تواند باشد، چنان که در مهریَشت چهار بار (بندهای ۳، ۳۱، ۳۳، ۵۶)  از سورَه (= شورَه سَنسکریتی) به چم «دلاور، یَل، قهرمان، نیرومند» برای مهر به کار رفته است. از این رو، یَلدا در زبان‌های ایرانی به چم زایش ایزد یَل (= باژنامۀ مهر) بوده است. این چمار از آن‌جا نیرو می‌گیرد که در مهریَشت بند ۶۱ از تَخْمِم به چم «دلیر، دلاور، یَل» نیز برای میثرَه (= مهر، میترَه در ودایی) به کار رفته است. از این رو، واژه و نام یَلدا ریشه‌ی سُریانی نداشته - چنان که گروهی از ایران‌شناسان پنداشته‌اند - ، بلکه می‌توانسته از زبان‌های ایرانی به آن‌جا راه یافته است.

در زبان پهلوی سور (= در لکی و کُردی هم‌چنان کاربرد دارد) به معنی جشن نیز آمده، که ایزد مهر ایزد جشن مهرگان و شب یلدا (جشن مهرگان کوچک) بوده است. به سخن دیگر، چمار «یَل/دلیر» و مهر سورَه نشانگر نام «خورشید شکست‌ناپذیر» یعنی سول اینویکتوس همین جشن در نزد رومیان می‌باشد، که از میترَه/مهر/میثرَه ایرانیان گرفته شده است، زیرا سول از سورَه (= خورشید) هندوآریایی گرفته شده است. چنان می‌نماید که ایزد خورشید سکاییان آریایی یعنی گویتوسیروس (= مهر/آپولو) یا اوئیتوسیروس در پیوند با این جشن باشد.
واژه دا در زبان لکی به مفهوم مادر  =) آفرینش دهنده/زایش) و بخش‌هایی از جنوب زنده مانده است، که در لُری دالِک و در کُردی دالکَه می‌باشد. ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، اول دی را خرم روز آورده که به معنی روز گرامیداشت/شادمانی خورشید می توان گرفت، چرا که در زمان وی دی ماه را خور ماه (= خورشید ماه) می‌گفتند. ایرانیان باستان تا سپیده دم چشم به راه آمدن خورشید می‌ماندن تا گرمی و روشنایی اش بر سردی و تاریکی شب دراز سال چیره آید.

شب یلدا در دوره ساسانیان از آنِ اورمزد و در دوره اشکانیان از آنِ ایزد مهر به شمار می‌رفته است. این جشن در زمان ساسانیان سان و سیمای اهورایی به خود گرفت. نام دیگر آن، چله، با واژه چیرَه चिर  زبان سَنسکریت به چِم «زمان دراز» می‌باشد، پیوند دارد، و اندریافت «شب دارای زمان دراز» را می‌رساند. در زبان پارسی، دگرگونی «ر» به «ل» پیش می‌آید، مانند مارمورک به مارمولک، اروند به الوند سربدار به سربدال و جز این‌ها. بر این پایه، سیر دگرگونی آن چنین می‌تواند بود: چیرَه <= چیله <= چله

شماره چهل (۴۰)، ریشه در چَهَل و چَهیل زبان پهلوی (دوره اشکانیان و ساسانیان) دارد، که بُن آن در چَثْوَرِه Chathware اوستایی می تواند بود.


شب یلدا که هنگام زاده شدن خورشید شکست‌ناپذیر به شمار می‌آمده است که در زمان ساسانیان از آن اورمزد و در دوره‌ی اشکانیان از آن ایزد مهر به شمار می‌رفته است.

 

هشت دی به آذر دومین جشن دیگان، پانزده دی به مهر روز سومین جشن دیگان، ۲۳ دی به دین روز چهارمین جشن دیگان در ماه دی هستند که مردم تنها با همان شب نخست دی آشنا هستند و جشن می گیرند. در این ماه، ۳ جشن دیگر مانند یلدا داریم.