۰۱/۰۸/۱۴۰۰

نوشته: معنی نام دیاکو

نام دیاکو برگرفته از واژۀ زبان پارسی باستان و اوستای گاهانی و اوستای متاخر دَهیو «بخش، استان، سرزمین» است که با پسوند کَه همراه شده است. در زبان مادها نیز می‌توانسته به همین ریخت بوده باشد.  من این نام را «استان‌دار» برگردان می‌دهم که با استان‌داری وی از سوی مردم برپایۀ گزارشِ هرودُت نیز می‌خواند .(I:97-98) اما کتزیاس وی را با نام اَربَسِس یا اَربَکِس یاد کرده است [۱] که آشکارا با واژۀ ایرانی اَرپَه به همراه پسوند کَه هم‌دیسی دارد که روی هم رفته به «جوان» درک شود. ارپَه نام مردمی ایرانی در سمت قفقاز نیز بود. دگردیسی «پ» به «ب» در دورۀ هخامنشیان آغاز شده بود، و ریخت‌هایی چون ارتَپانوس =) اَرتَه+پان: نگهبان اَرتَه) به اَرتَبانوس (اَرتَه+بان)، بَگَپاتِس (= بَگَ+پاتَ: محافظت شده از سوی خدا) به بَگَباتیس (بَگَ+بات) و جز این‌ها دال بر آن است.

می‌توان اَربَکِس را با واژۀ هندی و ایرانی (سَنسکریت) اَربْهَکَه به معنی «جوان» نیز سنجید. موسی خورنی، تاریخ نویس ارمنی [۲] و اوسبیوس [۳[، از اَربَکِس با نام وَرباک یاد می‌کنند که این نام وارونۀ اَربَکِس، با وَر+بَگَه» سرورِ دژ» هم‌خوانی می‌تواند داشته باشد که با دژ هفت دیواریِ اَربَکِس (دیاکو) می‌خواند.

فردی مادی به نام اَربَکو رئیسِ قبیلۀ منطقۀ اَرنَسیَه در سال ۷۱۳ پیش از میلاد به سارگُن دوم شاه آشّور باج می‌پرداخت. نامِ شهربانی مادی و یکی از سپهسالارانِ اردشیر دوم در نبردِ کوناکسا نیز چنین بود [۴]


[1] Ctesias' 'History of Persia': Tales of the Orient/88, James Robson, Lloyd Llewellyn-Jones, Routledge: 2010

[2] History of Armenia/110, Movses Khorenatsi, English translation R. W. Thomson, Harvard: 1978

[3] Eusebius' Chronicle/[18] Kings of the Assyrians, Translated by Robert Bedrosian, New Jersey: 2008

[4] Xenophon, Anabasis 1.7.11, 7.8.25


۲۹/۰۷/۱۴۰۰

زیرنویس پارسی فیلم Dune (2021)

  زیرنویس فارسی فیلم من سارتانا هستم، فرشته‌ی مرگت (۱۹۶۹)

هماهنگ با نسخه‌های  WebRip - HDRip

زیرنویس از میثم ططری

سرور تارنگار: دریافت

از تارنگار Subscene:
نسخۀ WebRip - HDRip: دریافت
نسخۀ Web-Dl دریافت

از تارنگار OpenSubtitles:
نسخۀ WebRip - HDRip: دریافت
نسخۀ Web-Dl دریافت

۲۸/۰۷/۱۴۰۰

نوشته: علی بن مجاهد

خطیب بغدادی و المزی و ابن حجر عسقلانی دربارۀ عَليّ بن مُجَاهِد گزارش می‌کنند:

كان يضع الحديث، وكان صنف كتاب المغازي فكان يضع لكلامه إسناد. [۱] [۲] [۳[

یعنی: «حدیث جعل می‌کرد، و کتابی دربارۀ جنگ‌ها دارد، از این رو، برای سخنِ خود سندهایی جعل می‌کرد»

 

ابن ابی حاتم الرازی گزارش می‌کند: قال يحيى بن الضريس على بن مجاهد كذاب ... سألت ابا جعفر الجمال عن على بن مجاهد فقال كذاب. [۴[

یعنی: «یحیی بن ضریس گفت علی بن مجاهد بسیار دروغ‌گوست» ... «از اباجعفر الجمال دربارۀ علي بْن مجاهد پرسیدند و گفت بسیار دروغ‌گوست»

 

ابن شاهین گوید: علي بن مجاهد. كان يكذب. [۵]

یعنی: «بسیار دروغ می‌گفت.»

 

ابن الجوزی گوید: هُوَ كَذَّاب. یعنی: «او بسیار دروغ‌گوست.» [۶]

الذهبی گوید: وقال ابن معين: كان يضع الحديث. یعنی: «یحیی بن معین گفت: او حدیث جعل می‌کرد.»[۷[ ذهبی در نبیگ «الكاشف» نیز وی را از گفتۀ یحیی بن ضریس دروغ‌گو گزارش کرده است. [۸]

الجورقانی ]۹[ و العقیلی] ۱۰[ نیز او را دروغ‌گو گزارش کرده‌اند.

 

۱: تاريخ بغداد وذيوله - ط العلمية، 12/106، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، تحقيق: مصطفى عبد القادر عطا، الطبعة: الأولى، 1417 هـ

۲: تهذيب الكمال في أسماء الرجال، 21/118، المزی، المحقق: د. بشار عواد معروف، بيروت، الطبعة: الأولى، 1400 هـ

۳: تهذيب التهذيب، 7/378، ابن حجر العسقلانی، الناشر: مطبعة دائرة المعارف النظامية، الهند، الطبعة: الطبعة الأولى، 1326هـ

۴: الجرح والتعديل، 6/205، دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى،  1952 م

۵: تاريخ أسماء الضعفاء والكذابين، 1/126، ابن شاهین، المحقق: عبد الرحيم محمد أحمد القشقري، الطبعة: الأولى، 1409هـ

۶: الضعفاء والمتروكون، 2/198، ابن الجوزی، المحقق: عبد الله القاضي، الناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1406

۷: ميزان الاعتدال، 3/152، شمس الدین الذهبی، تحقيق: علي محمد البجاوي، بيروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1382 هـ

۸: الكاشف، 2/46، المحقق: محمد عوامة أحمد محمد نمر الخطيب، الناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، الطبعة: الأولى، 1413 هـ

۹: الأباطيل والمناكير والصحاح والمشاهير، 2/189، تحقيق وتعليق: الدكتور عبد الرحمن بن عبد الجبار الفريوائي، الریاض، الطبعة: الرابعة، 1422 هـ

۱۰: الضعفاء الكبير، 3/252، المحقق: عبد المعطي أمين قلعجي، الناشر: دار المكتبة العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1404هـ

۲۵/۰۷/۱۴۰۰

نوشته: معنی نام شهربانان کَپَدوکیَه از سال ۳۳۱-۵۵۹ پ.م

اَریارَمْنیس: یونانی‌شدۀ نام ایرانی آریارَمَنَه در حالت فاعلی مفرد مذکر به چم «رامش‌دهندۀ ایرانیان» است. رَمَنَه (رامَن) را امروزه رام، رامش، آرامش گویند. اَریا حالت جمع از اَری (ایرانی/آریایی(.

دَتامیس: می‌تواند کوتاه‌شدۀ نام مرکب داتَه+میثرَه به چم «مهرپرورده» یا «آفریده‌شدۀ مهر (میترا)» باشد. بسنجید با نام میترادات (= مهرداد) پارسی کهن و مهرداد در پارسی نو داتَه زبان اوستایی از ستاک دا به چم «زاییدن، پرورش دادن، بخشیدن، دادن و...» می‌باشد. بسنجید با واژۀ دا (= زاینده، پرورش‌دهنده) در زبان لَکی که برابر با مادر است.

اَریامْنیس یکم: به معنی «ایرانی‌مَنِش» یا «نجیب‌مَنِش».

میتروبوزَنیس (میتروبوزانس): یونانی‌شدۀ ریخت پارسی باستانِ میثرَه+بَئوشْنَه به چم «رستگار (از سوی) مهر». بئوشنَ وجه وصفی گذشته آ-بَئوگ- (= رها کردن، نجات دادن، رستگار کردن) همراه با ریخت متاخر -شْن- از -خْشْن-. برابر شود با بَئُخشنَه و بَئُگ زبان اوستایی، بُخت و بُختَک و بُختار و بُختیشن در زبان پهلوی، بُختن در فارسی نو. اگر از ریشۀ آ-بَئود- باشد، این نام به چم «دارندۀ بوی خوشِ مهر» برگردان می‌شود. برابر شود با واژۀ اوستایی بَئُذی (= بوی خوش) که در زبان پهلوی «بود» باشد.

.«اَریارَثیس یکم :یونانی شدۀ ریخت پارسی-اوستاییِ اَریَ+رَثَه به چم «دارندۀ ارابه ایرانی 

۲۳/۰۷/۱۴۰۰

نوشته: گپی با بابک گرامی

:پیام بابک گرامی

پاسخِ من به ایشان:

دگردیسی «خ» در نام خشترَه به «ک» را نه تنها در زبان میانرودانی‌ها، بلکه در زبان یونانی کهن نیز می‌بینیم. چنان که هوَخشثرَه (کی‌خسرو) در زبان یونانی به کیآکسار دگرگون شده است. نام خسرو برگرفته از واژۀ هَئوسرَوَه است، اما دو چمار دارد: ۱. نیک‌نام ۲. پادشاه.
خشترَه به چم پادشاه/فرمانروا از ستاک «خشی» به چم «فرمانروایی کردن» است. بسنجید با «شَتَر» در زبان کاسّی‌ها. هُوَ که هو اوستایی و سو سَنسکریت و او (همچنین اووَ) پارسی باستان باشد، به چم «خوب و نیک» است.

در زبان اَکَّدی به کوه، شَدو و شَدانو می‌گفته‌اند. چمار دیگر «شَدو»، خاوری و خاورنشین می‌باشد. در نبشته‌های میانرودانی‌ها کوه به سمت خاور و مردم کوه‌نشین خاور نمارش می‌کند. یعنی رشته کوه‌های زاگرس.
در زبان آشّوری، شَدو و شَدّو به چم «کوه» است، شَدّو-آ و شَدّا-او و شَدّا-ایتو به چم «کوه‌نشین» می‌باشد. شَدّو-ایش نیز به چم «مانند کوه» است، و جز این‌ها.
در زبان سومری که در دستۀ زبان‌های سامی جای نمی‌گیرد ، اما چون تنها در پاره‌ای از زمان به میان‌رودان کوچ کردند، به کوه، کور می‌گفته‌اند که این نیز باید از زبان هندوایرانیان گرفته باشند، زیرا از این واژه برای «سرزمین/کشور بیگانه» (= ایران) به کار می‌بردند و این که به کوه، «ایشی» نیز می‌گفتند که چنین می‌نماید سره باشد. نمونه را در زبان سومری درباره واژه اِرِن و اِرین می‌بینیم که همان ایر و آریا هندوایرانی است و سومری‌ها در چمار «نیرو، سرباز، خادم، مردم، دشمن» درک می‌کردند.
نمونه را در زبان اَکدی و آشوری درباره واژه «اِرِن» و «ارین» نیز می‌بینیم که به چم «سدر، جنگل سدر» است و منظور همان درختان سدر کوهپایه‌های زاگرس می‌باشد که در حماسۀ گیلگَمِش از آن با نام جنگل سدر یاد شده است، و ریخت کهن شوش، یعنی muš.eren به چم «باغ سدر» است. برابر دهید با سدرهای پله های کاخ آپادانا در تخت جمشید.

کَئوفَه به چم «کوه، کوهان شتر» است که در زبان پهلوی کوف شده و امروزه کوه گفته می‌شود. در زبان سَنسکریت کوتَه است. شهر کوفه نیز از همین ریشه است که در چمار شهر واقع در بلندی درک می‌شود. خود نام عراق نیز از ایرَک به چم «ایران کوچک» می‌باشد که زمانی بخشی از ایران بوده است. با اراک بسنجید. و نیز بغداد (خداداد)، بگو-دا-دو در نوشتۀ حمورابی نیز از همین ریشۀ هندوایرانیست. این ریخت را در زمانِ مَردوک اَپلَه ایدّین یکم، اَدَد-نیراری دوم و تیگلَت پیلِسِر سوم نیز می‌بینیم. در تلمود، «بَگْداتَ» آمده است که ریخت اصلی زبان اوستایی را نگاه داشته است. بَگ ریخت دیگری از بغ (خدا)، داتَ از ستاک «دا» به چم «زاییدن، پرورش دادن، دادن، بخشیدن و...» می‌باشد که در زبان پارسی باستان «زاتَ» بوده است. این نفوذ زبانی را گواه هستیم.
کاپادوکیه را در پارسی باستان کَتپَتوکَه می‌نوشتند. باید کَتَ-پَتو+کَه باشد که به چم «جای پست و پایین» است. کَتَ امروزه به کده در آمده.

عاطل از همان ریشه عربی است و هیچ پیوندی با آتَلَه که بَلَه پسر مَیَه دانَوَه پادشاه آن است، ندارد. آتَلَه در سَنسکریت به چم «بسیار ژرف، بی ته، بی انتها» است. ورطه نیز پیوستگی ای ندارد. بخش وَرتَه در زبان سَنسکریت یافت می‌شود.


:پیام دوم بابک گرامی

پاسخِ من به ایشان:

آن چه که درباره زبان کاسی آورده‌اید، یک مقاله پانزده برگه‌ای است و نباید هم آمده باشد. شَتَر را می‌توان در نام فرد کاسّی «تَنَه‌شَتَر» دید:

Die Kassitischen Sprachreste/887, Kurt Jaritz, Anthropos 52: 1957

که آشکارا با واژه ایرانی تَنوخشَثرَه به چم «شاه‌پیکر» یکسر همسان است. این نام را در نام فرد میتانی شَتَرپانو (= نگهبان شهریار/پادشاه) نیز می‌بینیم. این واژه پسوند نام‌های میتانی نیز می‌باشد. هم‌اینک که نام خدایان و نام‌های فردی کاسّی در زبان‌های هندوایرانی قابل ریشه‌یابی است. چه اینکه سپس فرمانروایی ۴۴۰ ساله کاسی‌ها بر بابِل باعث شد واژگان بابلی نیز اختیار کنند.

در زبان پهلوی معمولاً کَی کاربرد دارد و از کَوْی زبان اوستایی به کار برده نشده است (اگر شده، نمونه بیاورید، شاید من از یاد برده‌ام). کَی را نیز نباید با شیوۀ شما، کای خواند. ریخت کَی را می‌توانید برای نمونه در کتاب پنجم دینکرد، فرگرد ۱ بند ۵، فرگرد ۲ بند ۸ و بند ۱۱، فرگرد ۳ بند ۱ بخوانید. کَیَک را می‌توانید در فرگرد ۲ بند ۳ بخوانید. و نیز بنگرید به:

 A Concise Pahlavi Dictionary/50, D.N. MacKEMZIE, London-Oxford University Press: 1986

چنان که پیش تر گفته‌ام، ریخت نوشتاری درست آن کَوْی است. این واژه به ریخت کَوَ و کَوَن نیز نوشته می‌شودکَوَ هَئوسْرَوَه: بنگرید به یشت ۹ بند ۱۸، یشت ۱۵ بند ۳۲. برای کَوَ در یَسنَه‌ها، بنگرید به یَسنَه ۴۶ بند ۱۴. کَوَیم :یشت ۱۰ بند ۶۶، یشت ۱۲ بند ۴، یشت ۱۹ بند ۶۸. این واژه با پسوند همراه شده است، در اصل کَوَی باشد. تیزنگر باشید که منظور از این واژه، همان چمار «پادشاه» است.

این‌ها را برای نمونه یادآور شده‌ام، ورنه نمونه زیاد هست. سخنِ ما بر سر واژه آپ یا اَپ نیست. بنده این را رد نکرده‌ام که در زبان اوستایی «آ» نداریم، بلکه پذیرای ریخت نوشتاریِ شما برای آن نام‌ها نشدم. مثلاً ما واژۀ «کارَ» را داریم که به چم «کار کردن، انجام دادن...» است، «کَرَ» را نیز داریم که هم یک فرد تورانی است و هم نام بزرگِ ماهی‌ها. این نبیگ‌هایی که شما نام برده‌اید، همگی دربارۀ گرامر است و اگر آنها را می‌خواندی، پی می‌بردید که وارونۀ ریخت نوشتاریِ شما را آورده‌اند که در ادامه خواهد آمد.

برای ریختِ کَوْی در زبان سَنسکریت بنگرید به:

A Sanskrit-English Dictionary/264, Sir Monier Monier-Williams: 1899

Sanskrit-English Dictionary/65, MacDonell.A.A, Clarendon press: 1893

 

گرامی، این که شما از یک جستار تاریخی آگاهی ندارید و بپرسید، اشکالی ندارد، اما این که ناآگاهانه آن را به «نفخ» حواله کنید هزارالبته که اشکال پیدا می‌کند. هرودوت گوید که در روزگاران کهن ایشان را ارته‌ای نیز می‌نامیدند (کتاب ۷، بند ۶۱). هلانیکوس این قوم را باشندگانِ سرزمینی ایرانی به نام «ارته‌یَه» دانسته است:

 Untersuchungen zur geschichte von Eran I:234, Marquart, Gottingen: 1896

یونانیان باشندگانِ بَریگزه را اَرَتی، آراخوزی و گنداره‌ای می‌خواندند که در شمال سرزمین آن‌ها، بلخی‌ها می‌زیستند:

Periplus of the Erythraean Sea/41, W. Schoff, New York: 1912

 اگر شما اسطوره را فاقدِ هستۀ تاریخی می‌دانید، باز هم از ناآگاهی شما در این زمینۀ تخصصی است. سومریان برای به دست آوردن سنگ‌هایی برای ساخت نیایشگاه خدایانِ خود، از شوش و کوه‌های اَنشان گذشته‌اند تا به اَرَتَّه برسند. یعنی میان کرمان و سیستان و بلوچستان که پر از سنگ‌های ارزشمندی است که در سومر یافت نمی‌شدند. پیوندی با تمدن شهر سوخته ندارد. آن چه که سومری‌ها در این اسطوره با هستۀ تاریخی گفته‌اند، با آنچه در دیگر نوشته‌هایشان آمده و نیز یونانیان گزارش کرده‌اند، بودش این تمدن استوار می‌شود. ارته را در آمیخته با نام شاهان میتانی نیز می‌بینیم .(b2n.ir/e21123) اگر اَرَتَّه را همان واژه رته در سَنسکریت و اَشَه در اوستایی و اَرْتَه در پارسی کهن نپنداریم، بی‌گمان باید آن را با رَثَه سَنسکریتی-اوستایی سنجید که به چم «چرخ/گردونه» می‌باشد. این ما را به سرزمین خوَنیرث (= چرخ خورشید/ارابه درخشان) می‌رساند که ایرانیان باستان آن را سرزمین اصلی خود دانسته‌اند. مرحوم پروفسور کریستن سن نیز مرکزیت خونیرث را در پارس می‌دانست. چرخِ گردونه در نزد هندوایرانیان ارزش والایی داشته است، چنان که نماد چرخش خورشید و ارابۀ میترا نیز هست. گرامیداشت گردونه را در نیایشگاه خورشید کونارک می‌بینیم که به سان گردونه‌ای آن را ساخته‌اند. و این که فرموده‌ای در سنگ‌نبشتۀ فلان و بهمان پادشاه نیامده، برهان ضعیفی است! در سنگ‌نبشتۀ شاهان هخامنشی بسیار چیزها نیامده است، دلیلی ندارد چون در آن‌جا نیامده است، پس باید در سندهای مکتوب نیز بی‌اعتبار باشد.

در نبیگ «Die Arier In Den Nahostlichen Quellen Des 3. Und 2. Jahrtausends V. Chr» از استاد jahanshah derakhshani  و دیگر نوشته‌های آکادمیکی وی، کوچ ایرانیان را برپایه سندهای کهن آشوری، اکدی، سومری و حتی مصری و زبان‌شناسی و جز این‌ها مردود دانسته است. نبیگ‌های کهن برجای مانده از ایرانیان، کوچ را از ایران به بیرون دانسته‌اند، نه به ایران. حتی این کوچ از ایران را در داستان فریدون و پسرانش نیز گواه هستیم که دو قوم سکایی سلم و تور به بیرون از ایران بزرگ می‌روند و ایرج که نماد خود ایران است، در ایران می‌ماند. انگاره پوچ و نااستوار باختری‌ها دربارۀ کوچ ایرانیان برپایه این گمان است که نام پارس و ماد در سده هشتم پیش از ترسایی پدیدار گشته، حال آن که نام پارس و ماد را در هزارۀ سوم پیش از ترسایی در ریخت‌های گوناگونی در اسناد میان‌رودانی‌ها می‌بینیم.

درباره دگردیسی «خ» و «ک» نیز نوشته‌اید: «چرخشی دیگر از "ک" به "خ" است که این نیز به گمان من از تاثیر زبان آشوریست». همان‌گونه که می‌‌بینید، آن را به گمانِ خودتان به زبان آشوری نسبت داده‌اید. البته اکنون که آن را دگردیسی در زبان‌های ایرانی می‌دانید به فال نیک می‌گیرم.

خوانشی به نام «کاتپاتوکا» نداریم! اجازه بدهید شما را به همان سندی که خودتان آورده‌اید پس‌گشت دهم: در نبیگ An Introduction to Old Persian برگ 171، نام این بخش Katpatuka (کَتپَتوکَه) آمده است، نه Kātpātukā .و نیز بنگرید به  Old Persian/178-179

درباره ریخت کَئوفَه نیز شما را به همان اسناد خودتان ارجاع می‌دهم .Old Persian/178 نگفتم که پیرامون کوفه را کوه گرفته یا بالای کوه است، بلکه در پیوند با بلندی درک می‌شود، یعنی «شهر بلند». واژه کپه نیز می‌تواند در پیوند با همین واژه باشد. درباره خشَی نیز شما را به همان سند خودتان، یعنی  Old Persian برگ 181 ستون یکم پس‌گشت می‌دهم که برابر آن را Rule (فرمانروایی کردن) آورده است. کْشی را نیز در سَنسکریت داریم که به همین چمار باشد: بنگرید به:

A Sanskrit-English Dictionary/327, column 3, Sir Monier 

خْشَی و خْشَیَه را نیز در زبان اوستایی داریم.

بَهْگَه و بَگَ (بَغَ) به چم «خدا» را می‌توانید در همین اسناد یافت کنید. امروزه به بِیگ و بَگ در آمده، مانند مرادبیگ، اسدبَگ. بسنجید با بُگو اسلاوی کلیسایی و ساکسونی کهن. ریختِ خشاترا در اوستا را من ندیدم. بفرمایید در کدام بخش و بند. اگر ریگ‌ودا را خوانده باشی، نه کشاترا، بلکه کْشَتْرا آمده که آن را نیز برگرفته از کْشَترَه گرفته‌اند. این واژه در کتاب مَهابهارَتَه و کتاب رامایَنَه रामायण  نیز آمده است. آن چه که شما می‌نویسید، نویسه‌گردانی‌های اشتباه روی تارکده (internet) است.

۲۲/۰۷/۱۴۰۰

Kassite personal name: Tanašatar

The name Tanašatar¹ is etymologically equivalent to Old iranian Tanuxšaθra, which means «one who possesses a body like a king» or «royal figure». The term šatar is also seen in the Old iranian name Šatarpanu, meaning «guardian of the king/lord».


1. Jaritz 1957, Anthropos 52: 887.

2. Meyer 1885, LOPh 2: 51.